28 September 2007

مصاحبه

می گویند شما سایت های مختلف اینترنتی را فیلتر می کنید؟
فیلتر؟ ... فیلتر چیه؟ ما فقط برای ماشین و گاهی هم برای تصفیه آب از فیلتر استفاده می کنیم. البته چرا برخی از سایت های غیراخلاقی مثل بی بی سی ، صدای آمریکا، رادیو فردا، گویا، رادیو زمانه، بالاترین، بازتاب و.... ممنوع هستند. ما که نمی توانیم بگذاریم این سایت ها مطالب غیراخلاقی و سکسی در جامعه منتشر کنند. می توانیم؟

چرا زنان به دلیل پوشش و نوع آرایش در خیابان ها مورد ضرب و شتم قرار می گیرند؟
این اطلاعات غلط را از کجا آورده اید؟ هه هه هه... اینها همه دروغ است. زنان ما فقط از ضرب به عنوان یک آلت موسیقی استفاده می کنند و خیلی شاد هستند و دائم موسیقی می نوازند. شتم هم اساساً در آنجا وجود ندارد!

لطفاً با بله یا خیر جواب بدهید: شما می خواهید از آنها بسازید؟
ما احتیاجی به آنها نداریم ما همه چیز را در آنجا می سازیم. خیلی خودکفا هستیم. حتی می خواهیم از سال بعد صادر هم بکنیم!

چه چیز صادر بکنید؟
همه چیز!!!

لطفاً با بله یا خیر جواب بدهید: بالاخره می سازید یا نه؟
بله که نه! مگه عقلمان را ازدست داده ایم که نسازیم یا بسازیم. شما چرا همه نوع اش را ساخته اید؟ ولی اصلاً این چیزها به درد ما نمی خورد. مگر شما از اینها دارید به کجا رسیده اید؟ شاید کمی به درد صدام می خورد که خودش را نجات بدهد اما ما که نمی خواهیم کسی را نجات بدهیم!!

چرا پنهان کاری می کنید؟
ما کلاً مسلمان هستیم و اصلاً دروغ نمی گوییم!

درست است که در آنجا بیشتر مردم با دروغ نان در می آورند؟
این دروغ با آن دروغی که در اینجا رایج است فرق دارد.

چرا شما بالاترین آمار اعدام زیر 18 سال و دستگیری روزنامه نگاران و اساتید دانشگاه در جهان را دارید؟
اصلاً شما از مرحله پرت هستید. همه اش به شما اطلاعات غلط می دهند. کدام روزنامه نگار در آنجا دستگیر شده است؟ اگر اساتید دانشگاه دستگیر می شوند چرا من که خیلی استاد هستم دستگیر نشده ام؟ هان؟ ... جواب بده دیگه... اگر یه چند صد نفری به جرم قاچاق مواد مخدر اعدام می شوند این هم قانون مجلس است! مجلس هم با رای خود مردم و شورای نگهبان و بقیه دوستان انتخاب می شود که!

درست است که هم جنس بازان در آنجا اعدام می شوند؟
کی به شما این حرف ها را گفته است؟ اگر این طوری بود که رجال مان چه می شدند؟ اصلاً اینطوری نیست مردم قزوین از همه مردم آزادانه تر زندگی می کنند!!!

می گویند دهن مردم را سرویس کرده اید. دانشجویان را خفه کرده اید. لطفاً با بله یا خیر جواب بدهید:
اینکه نشد آزادی بیان که هرچه شما می خواهید من بگویم! شما می توانید بیاید آنجا ما شما را ببریم بین مردم خودمان، دهان هایشان را به شما نشان بدهند. کاری ندارد. یک گروه از اساتید و دانشجویان اینجا هم بیایند آنجا ببینند کدام دانشجو خفه شده است؟ اصلاً دانشجویان ما به دریا کنار نمی روند همش درس می خوانند. تازه ما هم کلی کلاسهای شنا برایشان رایگان گذاشته ایم. کی خفه شده است؟ این اطلاعات غلط را کی به شما داده است ؟ کمی به خدا توکل کنید. آدم بشوید. چرا تلفن مردم را شنود می کنید؟ چرا حقوق مردم را نمی دهید؟ چرا جامعه ی پلیسی و اطلاعاتی درست کرده اید؟ چرا به توریست ها پول نفت را می دهید؟ چرا مردم باید دوبرابر ونیم حقوقشان را اجاره خانه بدهند؟ چرا مردم باید آن طور که شما می خواهید لباس بپوشند و فکر کنند؟ یا اینکه فقط اهل و عیال خودتان آدم هستند و باند خودتان می توانند مدیر ورییس بشوند؟ بیاید خدا را بشناسید دروغ نگوید اینقدر!

چرا می خواهید در مورد مسایل تاریخی که مربوط به شما نیست تحقیق کنید؟
مگر مربوط به فلسطینی ها هست که این قدر بیچاره شدند؟ ما کلاً در هر موردی از خدا گرفته تا هسته میوه های مختلف تحقیق می کنیم. چه عیبی دارد تحقیق کنیم؟ هم ایجاد شغل است، هم سر جوانان گرم می شود و به کارهای نامربوط نمی پردازند. ما ذاتاً محقق هستیم. اما خوشمان نمی آید در مورد مسایلی مثل تورم، خط فقر، آمار بیکاری ، بزهکاری، اعتیاد، رشوه و فساد اقتصادی ، سقوط اخلاقی جامعه ، فرار مغرها و سرمایه، افسردگی و خودکشی درجامعه ، مرگ ومیر تصادفات و امید به آینده و این جور چیزها تحقیق کنید ما خودمان این کار را انجام می دهیم.

لطفاً با بله یا خیر جواب بدهید: آیا این گفته ها نظر شبکه صفر است؟
اصولاً نظر در آنجا خیلی آزاد است. ما مجموعه ای از شبکه ها را داریم که هر نظری می دهند. آزادترین شبکه های دنیا در آنجا هستند. حالا چه صفر باشند چه صد. آنها می توانند براحتی نظر بدهند و هیچ محدودیتی وجود ندارد. آزادی مطلق! حتی می توانند به خود من هم فحش بدهند. می توانید بیاید آنجا توی خیابان و تاکسی و اماکن عمومی ببینید چقدر به من بد وبیراه می گویند. پس نمی دانم شما از کجا این اطلاعات غلط را آورده اید که هر روز یک سایت فیلتر می شود یا یک روزنامه تعطیل می شود مگر اصلاً ما این قدر سایت و روزنامه داریم که هر روز یکی را تعطیل کنیم؟ مگر ما این قدر زندان داریم که هر روز یک روزنامه نگار یا استاد دانشگاه را دستگیر کنیم؟ بروید کمی مطالعه کنید. به اطلاعات غلط توجه نکنید به ما توجه کنید. می پرسید مردم شما نظر دارند یا نه؟ من مگر با همه مردم می توانم صحبت کنم که بدانم نظر دارند یا نه؟ اگرچه می دانم نظرهای خوبی دارند. از طرفی ما هم برایشان آزادی دادیم تا بتوانند........

24 September 2007

یک روز تکراری

کف خیابان لکه ی بزرگ خون جمع شده بود. جمعیت مردم، دور محل حادثه جزییات تصادف را مرور می کردند. هر سال همین جا، درست همین جا یک نفر زیر ماشین له می شود! باید این حادثه رخ دهد تا رانندگان به یاد بیاورند که اینجا باید سرعت شان را کم کنند. هر سال هم مسئولین تصمیم می گیرند چاره ای بیندیشند. اما دوباره همه چیز فراموش می شود تا آغاز تابستان و دوباره رانندگان در عبور از جلوی مدرسه سرعت شان را کم نمی کنند. تا اینکه باز هم اولین تصادف اتفاق بیفتد. امروز هم اتفاق افتاد، چون دوباره اول مهر بود!!!

آیا آمریکا به ایران حمله خواهد کرد؟

اگر این سئوال را از هر ایرانی بپرسید. اکثر پاسخ دهندگان با بی تفاوتی جواب منفی می دهند و معتقدند سران جمهوری اسلامی سرانجام با آمریکا سازش و از جنگ جلوگیری می کنند. آنها به قدری به این پاسخ مطمئن هستند که اصلاً در این مورد فکر نمی کنند و این دقیقاً دلیلی برای احتمال زیاد حمله ی آمریکا به ایران است!!!
اگر پنج ماه پیش از مردم می پرسیدید آیا بنزین در ایران سهمیه بندی خواهد شد؟ اکثر پاسخ دهندگان با بی تفاوتی جواب منفی می دادند!! با وجود اینکه در همان زمان مجلس و دولت در کش و قوس تصویب سهمیه بندی بنزین بودند. درحقیقت بعد از سهمیه بندی بنزین اتفاق خاصی صورت نگرفت. چون دولت به عناوین مختلف از میزان تعیین شده سهمیه، بنزین بیشتری برای مردم تامین کرد. اما چرا سهمیه بندی صورت گرفت؟ شاید به این دلیل که مردم روش کار با کارت های هوشمند و صرفه جویی در بنزین را یاد بگیرند و آماده یک کمبود و سهمیه بندی واقعی بشوند!!!
شاید وقتی سایت های جدید ضد هوایی در مرزهای غربی کشور را ببینید، براحتی توجیه کنید که در همسایه غربی هنوز شعله های جنگ وجود دارد و باید پیش بینی های لازم برای اتفاقات غیر منتظره را کرد. اما وجود کمپ های سربازان در میان دشت کویر و نصب ضد هوایی در خط مرکزی کویر، جایی که در تابستان امکان ذوب شدن هرچیزی وجود دارد، چندان توجیه پذیر نیست!
راستش را بخواهید سالها پیش زمانیکه ارتش آمریکا در اطراف طبس فرود آمد، با وجود تهدیدهای قبلی دولت وقت آمریکا، هیچکس از مردم ایران این اتفاق را پیش بینی نکرده بود. آمریکایها برای اینکه گروگانهای سفارتخانه خود را آزاد کنند، ایران را مدتها تحریم تمام عیار کردند و در نهایت گزینه آخر یعنی حمله نظامی را انتخاب کردند. البته ظاهراً طوفان شن تمام نقشه هایشان را بهم ریخت.
قبل از این حمله تمام دنیای غرب آماده تحریم اقتصادی ایران شدند. اما مردم ایران این موضوع را جدی نگرفتند. نتیجه آن هم تولد موجود جدیدی در اقتصاد ایران شد. تورم، موجودی که تا امروز هم گریبان مردم ایران را رها نکرده است و امروز دولتمردان ایران به حذف سه صفر از پول ملی می اندیشند!
زمانی که در همین مرزهای غربی کشور درگیری های پراکنده ای صورت می گرفت و هواپیماهای عراقی بارها به حریم کشور تجاوز می کردند، کسی احتمال وقوع یک جنگ تمام عیار را جدی نگرفت. هرچند از ماهها قبل تشنج بین روابط دولت ایران و عراق شروع شده بود و برخی از رسانه ها جهان این جنگ را پیش بینی می کردند. نتیجه آن هم هشت سال جنگ جنگ جنگ و جنگ بود!
مردم ایران زمانی تحریم اقتصادی را باور کردند که قند و شکر و کره و ... برای خوردن نداشتند! زمانی حمله نظامی آمریکا را باور کردند که تصاویر لاشه ها ی هواپیماهای آمریکایی را در وسط کشورشان دیدند! و زمانی جنگ با همسایه خود را باور کردند که تانک های عراقی در وسط خرمشهر جولان می دادند و هواپیماهای آنها فرودگاه پایتخت شان را بمباران می کردند! زمانی سهمیه بندی بنزین را باور کردند که صبح وقتی از خواب برخواستند، پمپ بنزین های سوخته را دیدند!!!
افکار عمومی مردم ایران و آمریکا بسیار به یکدیگر شبیه هستند. یعنی مردم در این دو کشور طوری فکر می کنند که حزب و دولت حاکم می خواهد. اگر دولت جمهوری اسلامی می خواهد مردم به جنگ فکر نکنند، آنها به جنگ فکر نمی کنند و اگر دولت آمریکا می خواهد مردم به جنگ فکر کنند مردم آمریکا به جنگ فکر می کنند! در حالیکه هم دولت آمریکا به جنگ فکر می کند و هم دولت جمهوری اسلامی!
دولت آمریکا به جنگ فکر می کند چون افکار عمومی باید به مسئله جدیدتری از مسئله قدیمی ترعراق فکر کنند. حزب جمهوری خواه می خواهد در انتخابات پیش رو پیروز شود. اما چه جوابی برای مشکلات عراق خواهد داشت؟ و چه برنامه ای برای بحران اقتصادی فعلی آمریکا درنظر گرفته است؟
دولت جمهوری اسلامی به جنگ فکر می کند چون راه دیگری ندارد!! اگر امروز نجنگد بالاخره این شتر در خانه اش خواهد خوابید. پس بهتر است امروز که شرایط مناسب تر است با این واقعیت روبرو شود. البته فراموش نکنید که جنگ آخرین گزینه است و بنابر یک عادت ایرانی تا به آخر هم خدا کریم است!!!
تجربه به سیاستمداران جهان ثابت کرده است که ایجاد بحران های بزرگتر و جدیدتر گاهی چاره ساز بحران های متعدد قدیمی است! تحمل هزینه این بحران ها نیز به دوش مردم و اقشاری است که مسلماً سیاستمداران در آن قشرها جایی ندارند!
دولت جمهوری اسلامی برای جلوگیری از اثرات نامطلوب روانی در جامعه همچنان رویاروی نظامی با غرب را منتفی می داند. اما گاهی در سوتی های سیاسی مقامات نظامی مانند فرمانده جدید سپاه پاسداران، کشورهایی را که در حمله نظامی با آمریکا همکاری کنند، تهدید می کند!!! و از شکست نقشه های آمریکا در حمله به ایران به دلیل پیروزی ایران در مقابل آمریکا در عراق صحبت می کند!
اما آن چیزی که مسلم است اگر دولت جمهوری اسلامی به گزینه آخر برسد ، چه جنگی رخ بدهد یا ندهد، مردم ایران بهای سنگینی را خواهند پرداخت!

16 September 2007

زنی برای تمام فصول

تمام خانه از چوب بود. چوب هایی به رنگ شکلاتی که انگار هنوز هم بوی چوب داشتند. درست مثل خانه های چوبی اروپای شمالی که در عکس ها می بینیم!
با لبخند همیشگی اش از ما استقبال کرد. از یک در کوچک وارد سالن بزرگ خانه شدیم که پر از مبلمان و صندلی های چوبی و اجناس گوناگون بود. دیوارها از تابلوها و عکس های کوچک فرش شده بودند. بعضی از عکس ها خیلی قدیمی بودند. عکس های سیاه و سفیدی که بچه ها به شکل مردم روسیه زمان تزار لباس پوشیده و موهای خود را یک طرف شانه کرده بودند.
متوجه گربه های زیادی شدیم که آزادانه در خانه رفت و آمد می کردند. وقتی روی مبل ها نشستیم باید مواظب می شدیم تا گربه ای که بین ما و تشک مبل لم داده بود، له نمی شد!
این اولین بار بود که به خانه اش می رفتم. حس خوبی داشتم. همسرم هم همین حس را داشت. در فاصله ای که رفت تا قهوه و شیرینی ما را آماده کند یاد اولین روز آشنایمان افتادم.
زمستان 1384، وقتی بعد از یک هفته فیلمبرداری در شبه جزیره میانکاله به سمت فریدون کنار می رفتیم تا از آخرین بازمانده های درناهای سیبری در ایران تصویربرداری کنیم. تلفنی با او صحبت کردم. لهجه ی غلیظ او درست مثل آمریکایی ها بود. اما فارسی را با کلمات مناسب و جمله بندی های گاه اشتباه صحبت می کرد. در میان تمام کج خلقی های مسئولین محیط زیست و عدم همکاری ها آنها، او بسیار مثبت و منطقی صحبت می کرد. یکی دو ساعت دیگر به فریدون کنار می رسیدیم. راننده اهل بهشهر بود و کاملاً منطقه را می شناخت. با تعجب از ما پرسید که چرا به فریدون کنار می رویم. بعد از شنیدن صحبت های ما با تاکید گفت بسیار کار خطرناکی می کنیم. مردم فریدون کنار با غریبه ها خوب نیستند و بارها مسافرین را کتک زده اند. درناها در مناطقی زندگی می کنند که آنها برای پرندگان دام گذاری می کنند اما اگر کسی به آن مناطق نزدیک شود حتی ممکن است کشته شود!!! این صحبت ها کمی برای ما اغراق آمیز به نظر می رسید اما یادم آمد که در محیط زیست تهران نیز به من یادآوری شد که هر اتفاقی در فریدون کنار بیفتد مسئولش خودمان هستیم!! وقتی به فریدون کنار رسیدیم با بقیه گروه که در ماشین دیگری بودند، مشورت کردم اما متاسفانه راننده آنها هم داستان های مشابهی را تعریف کرده بود!!
به او دوباره تلفن زدم. در تنها سالن شهر بود، جایی که مردم برای جشن روز درنا جمع شده بودند. مناسبتی که هرگز به گوشم نخورده بود! می خواستم با او مشورت کنم اما از ما خواست که در جشن شرکت کنیم. جلوی در سالن از دستیارم خواستم به شهر برود و دراین مورد اطلاعاتی کسب کند. ده دقیقه طول نکشید که برگشت و با همان منگی همیشگی اش گفت : نگران نباشید از سال 57 تا حالا فقط یک نفر را کشته اند!! در همین هنگام مسئول محیط زیست شهر از سالن خارج شد. تپل با شکم برآمده و کت و شلواری که نشانه ی تمام مدیرهای دولتی شده است. موضوع را به او گفتم. بسیار کوتاه و بی رمق گفت: اگر سر وصدا کنید یا وارد دامگاه آنها بشوید چماق می کشند!! مسئولیت جانتان با خودتان است!
به او خبر دادند که ما رسیده ایم. به سرعت بیرون آمد و برای اولین بار او را دیدم. زنی مسن که صدایش پشت تلفن حداقل بیست سال جوان تر بود! بیشتر موهای بلوندش سفید شده بودند و چروک صورتش نشان از سالهای طولانی زندگی می داد. لبخند به لب داشت و مملو از زندگی بود.
الن ووسالو( توکلی) که بعد ها فهمیدم اهل کشور آرام فنلاند است. او بیش از 30 سال پیش زمانی که در آمریکا دانشجوی شیمی بوده است با آقای توکلی همکلاسی ایرانی خود ازدواج می کند و به ایران می آید. آنها در شهرک فردوس شهرستان نور ویلای چوبی زیبایی به سبک خانه های فنلاندی درست می کنند تا برای تعطیلات به این ویلا بیایند. در آن سالها الن همراه همسرش به فریدون کنار می رود تا 27 درنای سیبری که هر زمستان به ایران مهاجرت می کنند را به چشم خود ببیند. پرندگان زیبا و کمیابی که باعث می شوند الن هر روز به دیدن آنها برود. جایی که مردم فریدون کنار برای پرندگان دامگذاری می کنند و نباید هیچ صدای انسانی شنیده شود. این تماشا کردن های روزانه همچنان ادامه پیدا می کند. اما حوادث بعد از انقلاب و مشکلات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی باعث می شود آقای توکلی تصمیم به ترک ایران و مهاجرت به آمریکا بگیرد. الن خوب می دانست که با اوضاوع پیش آمده، اولین چیزی که در ایران آسیب خواهد دید محیط زیست و حیات وحش است. بنابراین اگر کسی به فکر درناها نباشد شاید سالهای بعد درنایی به ایران نیاید. او از آقای توکلی می خواهد ایران را ترک نکند. اما شوهرش مثل هفت میلیون ایرانی مهاجر تصمیم می گیرد برای آرامش و زندگی بهتر ایران را ترک کند. الن از شوهر خود جدا می شود و در ایران می ماند و انجمن درنای سیبری را تاسیس می کند و روزهای زیادی به تحقیق و حفاظت از درناها می پردازد. روزهایی که تاکنون 26 سال طول کشیده است!!!
از آن پس زندگی او صرف بقای نسل درناها شده است. سالهای سختی را پشت سر گذاشته است . در یکی از دانشگاه ها ی مازندران زیست شناسی تدریس می کرده است اما مدیران تندرو تصمیم می گیرند به جای اواز یک استاد ایرانی استفاده کنند بنابراین او را از دانشگاه اخراج می کنند!! او به عنوان یک فرد خارجی وارد جامعه مردم بومی فریدون کنار می شود. کسانی که در زمستانها به صید پرندگان مهاجر می پردازند. پرندگانی که داخل شالیزارهای پرآب آنها زندگی می کنند. هر صدایی یا عبور فردی موجب فرار پرندگان می شود بنابراین آنان غریبه ها را دوست ندارند و برای حفظ سکوت و آرامش دامگاه ها تا سرحد مرگ مزاحمین را کتک زده اند. الن در روزهای اول با مشکلات بسیاری وارد جامعه بسته دامگذاران می شود. با او بد رفتاری های بسیاری شده است . بارها او را از این دامگاه ها بیرون کرده اند و گاهی افکار منحرف برخی او را آزرده است. اما در تمام این سالها راه خود را مصمم ادامه داده است. دامگذاران محلی بعد از مدتها به حضور بی سر و صدا و همیشگی او عادت کرده اند و او آرام آرام رابطه خود را با آنها گرمتر گرمتر کرده است.
امروز بعد از 26 سال دامگذاران جوان او را مادر خود می نامند. چرا که از کودکی حضور او را در دامگاه ها و کنار پرندگان دیده اند. قدیمی ها نیز احترام خاصی برای او قائل هستند.( به طوریکه با سفارش او تیم تصویربرداری ما بدون مشکل وارد این دامگاه ها شد.) اوبه تمام این افراد که برخی حتی سواد خواندن و نوشتن نداشتند اهمیت درناهای سیبری را آموخته است. الن با جمع آوری کمک های بین المللی، بخصوص کمک های مالی دولت فنلاند انجمن درنای سیبری را تاسیس کرده است که تمام دامگذاران و جوانان تحصیل کرده ی محلی علاقمند به محیط زیست، عضو این انجمن هستند. مردم محلی که خانواده ای با خانواده دیگر کینه و ستیز داشتند در این انجمن روبروی یکدیگر نشستند و برای بقای نسل پرندگان گفتگو کردند! کودکان شهر فریدون کنار بخوبی می دانند در ایران چند نوع درنا وجود دارد و درنای سیبری از کجا و کی به ایران مهاجرت می کند. خصوصیات درناها چیست و برای بقای نسل آنان چه باید کرد. اگر وارد شهر فریدون کنار بشوید حتماًٌ تابلوهای مغازه های بسیاری را خواهید دید که نام درنا دارند و بر سردر خیلی از ساختمان ها تصویر درنای سیبری را می بینید از جمله سر در ساختمان فرمانداری! در مرکز شهر نیز میدانی به این نام وجود دارد که مجسمه ای از درنا وسط آن نصب شده است!
اما متاسفانه الن در طول این سال ها شاهد ازبین رفتن سریع جنگل ها و گسترش شهرنشینی تا مرز این دامگاه ها بوده است. تعداد درناها که بسیار به سلامت محیط زیست حساس هستند هر سال کاهش یافته است و از 27 قطعه به 2 قطعه در سال 1384 رسیده است. گاهی تلاش های او برای جلوگیری از نابود کردن این گونه های نادر با واکنش عجیب و غیر منطقی مسئولین مربوطه همراه بوده است. حتی محیط زیست منطقه از گزارش های او نسبت به کاهش تعداد درناها دلگیر شد و نام جاسوس درنا را برای او خلق کرد و مقاله ای در روزنامه همشهری به این عنوان نیز منتشر شد! اما اگر حضور او تا امروز نبود بسیار زودتر نسل این پرندگان منقرض می شد. اگرچه به نظر می رسد ما آخرین تصاویر را از این پرندگان گرفته ایم و شاید از این پس هرگز کسی در ایران درناهای سیبری را نبیند اما هنوز هم امید به آینده در برنامه ها و تلاش های الن وجود دارد.
حتی من یک بار از او پرسیدم: این طور که معلوم است به زودی نسل درناهای سیبری در ایران منقرض خواهد شد، بعد شما چه می کنید؟ این همه تلاش چه می شود؟ تکلیف انجمن شما چیست؟
انگار او بارها به این سئوالات فکر کرده بود. جواب داد که از چند سال پیش فعالیتهای انجمن را برای نگهداری دامگاه ها که در جهان بی نظیر هستند و حفظ نسل سایر پرندگان مهاجر برنامه ریزی کرده است!
مطمئنم اگر الن در یک کشور دیگر بجز ایران زندگی می کرد، بارها نامش را در مجله ها و روزنامه ها خوانده بودیم و بارها او را در تلویزیون در حالیکه جوایز مختلفی دریافت می کرد، مشاهده کرده بودیم. خیلی از ما نام زنانی را که در آفریقا درباره شامپانزه یا گوریل ها تحقیق کرده اند را شنیده ایم . اما هرگز نامی از او درجایی شنیده نشده است.
او تاکنون اجازه نداده است از زندگیش فیلمی بسازیم. امروز انجمن درنای سیبری نیز توسط جوانان تحصیل کرده ی محلی اداره می شود. اگر امسال درناها به ایران مهاجرت نکنند باید گفت که نسلشان در ایران منقرض شده است! اگر هم نسل شان منقرض شود شاید هیچ تغییر مستقیمی در زندگی من و شما ایجاد نشود، اما وقتی به زندگی او فکر می کنم، گاهی از خودم می پرسم من در 26 سال زندگی ام چه کرده ام؟ آیا اگر به من 26 سال فرصت بدهند می توانم حتی یک کوچه در یک شهر ایران را آن طور که می خواهم نامگذاری کنم؟!؟

پانوشت: عکس خانم توکلی (الن) درحال مشاهده درناها. کاری که 26 سال انجام داده است!

12 September 2007

داستان معما2

در پست پیشین جواب معما مثلث از خانم دکترکتایون رهنوردی مقیم کانادا را نوشته بودم اما پس از چند روز جواب دیگری از دکتر حسین آزادی که در آمریکا زندگی می کند دریافت کردم که عین جواب در زیر موجود است:
Hi, Dear Shahriar;
Regarding triangles, the answer from Mrs. Katayoun, however was not incorrect but it was incompelete, ambiguous and had a wrong point. So, Just for "Sabt Dar Tarikh !!" and because of the answer has been published;Basically neither one of these two "shapes" is triangle.Actually we have just four pieces in different shapes and colors. The total areas of these four Pieces (Blue, Green, Red and Yellow) are exactly equal in two "shapes" (Upper and Lower) but when we dispose them in a different arrangment, we will still have equal colored area but a little bit larger shape (One square to be exact) which is however like, but not triangle. Neither upper nor lower shape is triangle. Both are polygone and "virtual" hypotenuse in both does not line up. You can magnify and see the attached images in details. In upper polygone also, there is a "Divergence" angularity on Spot B. (Image 003 & 004) and in lower polygone as well, but just "Convergence" on spot A. (Image 001 & 002).

Thanks


پانوشت: به نظر می رسد دوستان خارج از کشور وقت بیشتری برای حل معما دارند یا اینکه مغزشان برای حل معما آرامش بیشتری دارد؟

08 September 2007

معما


چندی پیش ایمیلی برای دوستان ارسال و در آن جواب معمای بالا را درخواست کردم. با کمال تعجب دیروز دکتر کتایون رهنوردی از دوستان قدیمی که در کانادا زندگی می کند، جواب آن را برایم ارسال کرد. تا آنجا که می دانم این دوست عزیز از کنار هیچ معمای در زندگی بی تفاوت عبور نکرده است. شاید به همین دلیل یکی از موفق ترین افرادی است که در زندگیم می شناسم!
جواب در زیر آمده است:
The bottom triangle is actually not a triangle. It is a polygon with a little more area (1 unit square to be exact) than the top triangle. If you study the bottom shape closely, you will realize that the two section of the hypotenuse in the bottom shape actually does not line up.