چند ساعتی در لابی هتل منتظر بودیم. هنوز از اتاقش بیرون نیامده بود. دراین فاصله به پنل ها و پوسترهای جشنواره ی فیلم های کودک اصفهان خیره شده بودم و گاهی هم مسافرین پولداری را برانداز می کردم که از سرسرای هتل عبور می کردند. هر کسی نمی توانست در هتل عباسی اصفهان اتاق بگیرد. او از اعضای داوران جشنواره فیلم های کودک اصفهان بود. ناگهان میانه ی در خروجی ظاهر شد و به سمت حیاط هتل رفت. یکی از خدمه های هتل به من اشاره کرد و من هم به سرعت به طرفش رفتم. سلام کردم. جواب سلامم را داد. بدون اینکه نگاهی به من بکند با همان قوز همیشگیش به داخل حیاط وارد شد. عینک دودی زده بود. گفتم من از شبکه ی یک آمده ام با صدای خشک همیشگیش بدون اینکه نگاهی به من بکند گفت: خوش اومدی! من همچنان سعی می کردم در کناراو راه بروم به محل تجمع سایر داوران جشنواره رسیدیم و من گفتم: می خواهم با شما مصاحبه بکنم. عینک دودیش را برداشت و نگاهی به من کرد. درست یادم نیست گفت: آلان که می بینی وضع چطوری است یا اینکه فعلاً که نمی شود یا چیزی شبیه این... گفتم: باشه بعد از جلسه یتان می آیم. ناگهان مردی با موهای سفید و قدی کوتاه که ظاهراً رییس اعضای داوری بود با اوقات تلخ گفت: نه نه ... کسی مصاحبه نمی کند فعلاً اعضای داوری اصلاً مصاحبه نمی کنند. به او نگاه کردم. مرادی کرمانی نویسنده داستانهای مجید! اصلاً به آن لطافت داستانهایش صحبت نمی کرد. عصبانی و بد اخلاق بود.
خسرو شکیبایی هم رفت و با خونسردی روی یکی از صندلی ها نشست و موقع نشستن هم بدون اینکه به من نگاهی بکند گفت: آره دیگه نمی شه ... یه موقع ما شما رو می خوایم شما نیستید حالا شما ما رو می خواید ما نیستیم.....
نشسته بود و با همان اشاره های همیشگیش گفت: این جوریه دیگه... اون موقع ها که ما می خواستیم صحبت کنیم شما نبودید، حالا ما نمی خوایم صحبت کنیم.
من به چهره و حرکات دستش نگاه می کردم، ناخودآگاه لبخند زدم و همان حمید هامون را دیدم. چقدر جالب بود. همه ی اعضای داوری به من زل زده بودند. مرادی کرمانی گفت: لطف کنید بروید تا ما به کارمون برسیم.
برگشتم پیش بقیه گروه. داشتم فحش می دادم به مرادی کرمانی. تهیه کننده پرسید: چی شد؟ مصاحبه می کنه؟ باز هم به مرادی کرمانی بد وبیراه می گفتم. گفت: چرا به اون فحش می دی! شکیبایی مصاحبه می کنه؟ گفت: نه ... همان چند جمله برای من کافیه. خندیدم و گفتم: چقدر هامونه!!!
هفته بعد مرادی کرمانی مهمان برنامه طلوع ماه بود ظاهراً از تهیه کننده معذرت خواهی کرده بود. آن روزها تازه در صدا وسیما کار می کردم و حسابی داغ بودم. بعد ها منظور خسرو شکیبایی را فهمیدم. دو هفته پیش در خانه سینما دیدمش، با همان قوز همیشگیش کنار کیومرث پوراحمد راه می رفت و با همان حرکات همیشگیش و با همان صدای خشک همیشگیش صحبت می کرد. خیلی لاغر شده بود.
دیروز که رفت با خودم گفت یادش به خیر همان چند جمله برای من کافیه.
20 July 2008
چند جمله با او
at
12:29 AM
Labels: پشت دوربین
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
harfe ghashangi zade ke shayad asaresh baraye man bishtar az ye mosahebeye kamel bood. az hamoon harfhaei ke hamoon mizad.
injast ke keyfiyat be kamiyat micharbe.
Post a Comment