21 January 2008

کاروان

حتی یک بار هم شتر ندیده بود. پیش ساربان فقیر رفت وگفت: شتر چه شکلی است؟
ساربان که وصله ی پاپوشش را می دوخت، سر بلند کرد و پاسخ داد: شتر؟... شتر مثل شتر است.
او نگران پرسید: یعنی مثل اسب می دود و قدش به بلندی اسب است؟
ساربان نگاهی به جوان کرد و گفت: می خواهی بدانی شتر چه حیوانی است؟
جوان پاسخ داد: بله ... می خواهم بسیار بدانم. حس دانستن رهایم نمی کند!!!
ساربان گفت: آیا تا به حال به کویر رفته ای که در روز آفتاب صورتت را بسوزاند و در شب سرما پوست سوخته ات را بخشکاند؟ .... آیا لباست را شن ها و باد پاره کرده اند؟ آیا می دانی تشنگی چیست؟ گرسنگی را تجربه کرده ای؟
جوان گفت: نه ... سخن کوتاه کن، فقط نقشی از شتر برایم بکش.
ساربان با چوب دستی اش شتری بر شن ها کشید و به افق کویر چشم دوخت.
پسر با زر های دایی اش هفتصد نفر شتر خرید و کاروانی برای تجارت و شهرت راهی سرزمین های دور کرد. اما ساربان سالهاست چشم به افق بازگشت کاروان را منتظر است!!!

3 comments:

Anonymous said...

man ino nafahmidam shahriar :(

شهریار said...

خیلی ساده است بهنام جان، یعنی کسی با دیدن عکس شتر ساربان نمی شود!

(ساربان سختی های زیادی می کشد تا کنار شترها به بیابان برود. اما بعضی آدمهای زرنگ فکر می کنند خر کردن ساربان خیلی آسان است و عکس شتر را می بینند و کاروان راه می اندازند معمولاً هم این کاروان ها بازگشتی ندارند. دستمزد ساربانان خیلی کم است اما نمی دانم چرا آدم های پول دار اصرار دارند خودشان ساربان شترهایشان شوند!!!!)

Anonymous said...

khob hala man ham fahmidam