21 October 2008

تصویرهای نادر سرزمینم

نسیم خنک و ملایمی صورتم را سرد می کند. روی سنگ فرش ها به سمت دریاچه زیبا ی روبرو می روم. چمن زار های سبز و درختانی که نمی دانم چون نوع درختی هستند. گاهی هم سنجاب ها تیلک تیلیک می جهند و چیزهایی را به دندان گرفته و جابجا می کنند. به کنار دریاچه ی کوچک می رسم. نور صبحگاهی خورشید روی دریاچه منعکس می شود. قوی های گنگ از آب خارج شده اند و روی چمن ها نشسته اند. باید مواظب باشی تا کبوترها را له نکنی، چون اصلاً قصد ندارند از جلوی آدم حرکت کنند. غازهای کانادایی هم کم کم از آب بیرون می آیند. غازهایی که فقط در فیلم های مستند دیده بودم و همیشه آرزو داشتم آنها را ازنزدیک ببینم. چنگرهای چاق هنوز در آب هستند. اردک های سرسبز و سر سیاه و حتی اردک بلوطی. باورکردنی نیست. گله ای از غازهای خاکستری به شکل هشت از دو سه متری بالای سرم عبور می کنند ودر سمت دیگر دریاچه می نشینند. قوی گنگ بزرگی روی آب می دود و بعد به آرامی دور دریاچه پرواز می کند. همه ی آن پرنده هایی که در ایران ساعت ها کمین می کردم تا چند ثانیه تصوریشان را بگیرم! همه آلان در چند متری من آزادنه و بدون ترس از انسانها زندگی می کنند. هر روز صبح که برای دویدن بیرون می آیم. تصویرهای نادرسرزمینم را می بینم.

هاید پارک – لندن 20 اکتبر 2008

5 comments:

safzav said...

من این حس رو تو هند داشتم ...

امروز یه خبر میخوندم از وزارت ارشادی ها که گفته بودن شما خطرناکین و بقیه مواظب باشن با امثال شماها که دارای سابقه اید و معلوم الحال ارتباط برقرار نکننو کار غیر قانونی نکنن ...
دلم نمیخواد دیگه نبینمتون
دلم براتون تنگ شده
خوشحالم یه دوست معلوم الحال دارم ;)

Anonymous said...

eeeee pas in modat ke naboodi dar hale safar boodi? hala mimooni ya dobare barmigardi? che jooriast?

شهریار said...

سلام به دوستان راستش ما الان معلوم الحال شدیم و مجبوریم که دیگه در سرزمین کفر بمونیم. هنوز از تهران به ما دستور نیومده که بعد از این باید ضد انقلاب یا منافق یا مخالف باشیم. منتظر الغاب و وظایف جدیدمون در آینده هستیم. راستی شما می تونید به من بگید چه کارهایی در ایران غیر قانونی نیست تا ما اون کارها رو بکنیم.
مرسی

Anonymous said...

hamin ke inja hanoz zendeast bande be shakhse kheyli khoshhalam

Anonymous said...

شهریار عزیز
در بلاد کفر!! بسیار تصاویر نادر سرزمینم را در حوزه روابط انسانی میبینم و فقط افسوس می خورم. این تاسف در مواجهه با هموطنان ایرانی بسیار عمیق تر میشود. در میان ایرانیان اینسوی، گاه این تصاویر بسیار غریب تر و نادر تر از درون ایران است. باید مدتی از شوک خروج از ایران بگذرد تا این تصویر بوضوح دیده شود شاید آنگاه بفهمیم مشکل مائیم. خود خود ما، نه آن گربه سالیان سال لمیده و با اندکی جرات و جسارت، نه حتی جمهوری اسلامی یا هر رژیم سیاسی دیگری. نقش رژیم سیاسی فقط درصد کوچکی از علل این فروپاشی فرهنگی را شامل میشود. البته برای گفتن این حرف باید خودت را برای هر اتهامی آماده کنی. آمريکا طبق آمار چندين هزار ايستگاه تلويزيونی دارد و به لحاظ تداخل جمعيتی تقريبا تمامی اقليتها که تقريبا از همه ملل دنيا هستند تلويزیونهای متعدد دارند . اگرچه ايرانيان در آمريکا باز طبق آمار رسمی دولت و سازمانهای مستقل در بين همه اقليتها " بالاترين سطح اقتصادی و بالاترين سطح علمی و فنی " را دارند ولی در کمال تعجب به لحاظ " سطح توليد فرهنگی ، ادبی ، هنری، سينمایی و موسيقی" که جمعا شايد بتوان گفت درک و دانش و بينش زندگی جمعی و اجتماعی را می سازند باز طبق آمار رسمی در رده های آخر و موجب شرمندگی اند. اينجا ايرانيان در زندگی شخصی ، انفرادی و مالی بسيار موفق و غنی و در زندگی اجتماعی و فرهنگی بسيارعقب مانده، حقير، بی ظرفيت و فقيرند و اين حکايت عجيبی است و نشاندهنده آنکه طبقه باصطلاح اشراف که نسل دوم و سومشان در اينجا پا گرفته اند در گذشته چقدر به لحاظ فرهنگی بی مايه بوده اند. با تاسف باید گفت وجه غالب آنها حداقل بيست و پنج سال از شعور و درک اجتماعی همین مردمان ايران با همان تصاویر نادر انسانی! عقب ترند . سخيف ترين و مبتذل ترين چيزهایی که حتی نمی توانید تصور کنید موضوعات مورد علاقه بحث و اختلاف آنهاست . بیش از سی سال حضور متراکم و بسیار پر تعداد ایرانیان در اینسوی عالم و زندگی در نظام های لیبرال و دموکرات علی القاعده باید از آنها انسانهایی با فهم دموکراتیک و نه با ژست آن در حوزه روابط انسانی میساخت. این همان پرده ایست که بسیار به آهستگی کنار میرود تا حقیقت ورای آن دیده شود.

شهریار عزیز
بسیار بسیار شادمانم که تو با آن استعداد درخشان و کم نظیر اکنون میتوانی هوایی را تنفس و فضایی را تجربه کنی که شایسته آن بودی و هستی. فضایی که گنجایش و پذیرش خلاقیت تو را داشته باشد. احساس رضایت تو در یافتن بی دغدغه تصاور سرزمینان در حوزه زیست محیطی در این نوشته آخر، تلنگری بود به روان من که شاید اکنون حق داشته باشم آنها را در حوزه روابط ایرانیان اینسوی شبیه سازی کنم.

شهریار عزیز
اگر فقط حق داشته باشم در آستانه ورود به این فضای تازه یک حرف به تو بگویم این خواهد بود: خودت باش! فقط و فقط خودت باش. بسیار مواظب و نگران استحاله، درون جریان فرهنگی ایرانیان پر گوی، پر مدعا، بی ظرفیت و بی سوادی باش که همیشه فکر می کنند بیش از دیگران میدانند... در هزاره سوم با تحلیلهای هزاره دوم آن هم از نوع دایی جان ناپلئونی آن زندگی می کنند... و اساسا وجود همین ها آن تصاویر نادر فرهنگی را رقم زده است ولی فریادشان همواره بلند است و طلبکارند ... خودت باش! و خود واقعیت بمان. واضح است که این حرف هیچ منافاتی با دگرگونی و تحول ساختاری آدمها ندارد.


برای تو و محبوبت شادی و موفقیت آرزو می کنم.