وقتی از خیابان شلوغ آکسفورد وارد خیابان خلوت نیومن می شوید، نمایشگاه لوازم هنری و ابزارفیلمسازی نظرتان را جلب می کند. شرکت های مختلف گرافیکی و فیلمسازی در این خیابان هستند. آن روز من درهمان خیابان بودم و بالاخره پلاک 25 را پیدا کردم. روی زنگ ghost deign را پیدا کردم. درست کنار آن برچسب Breakthrough film نوشته بود. زنگ زدم و وارد شدم. ساختمان قدیمی مثل همه ی ساختمان های انگلیسی، راه پله های باریک با موکت قدیمی. البته ساختمان تازه رنگ شده بود. روی دیوار پوستر انیمیشن Peter and the Wolf را زده بودند. عجیب بود که مثل همه کارتون های والت دیسنی مورد علاقه ی آنها نبود. انیمیشنی کوتاهی که جایزه ی اسکار بهترین انیمیشن کوتاه سال پیش را گرفته بود. چند طبقه که بالا رفتم و درهای زیادی را باز کردم. به اتاق کوچکی رسیدم. چند دختر پشت کامپیوترهایشان مشغول کار بودند. تک نگاهی هم به من نکردند، مثل همه ی انگلیسی ها. معذرت خواهی کردم و نام ایرانی دوستم را گفتم. یکی از آنها با چشمان بهت زده نام دوستم را تکرار کرد و گفت که یک لحظه صبر کنم. همکارش را صدا زد. دختر بلوند چشم آبی که قدش کمی از من بلندتربود! با لبخند خواست که همراهش بروم. در کوچکی را باز کرد و وارد راه پله های باریکی شد! با خودم فکر کردم مرا کجا می برد؟ زیر شیروانی می رویم؟!؟ بالا که رسیدیم چند اتاق کوچک بود که جوانان بسیاری جلوی کامپیوترهایشان مشغول کار بودند. دوستم را پیدا کردم.
ازآن پس بعد از کار شبانه، گاهی به همان اتاق وسطی می آمدم تا قهوه یا چایی بخورم. دو جوان از تیپ بچه های ایران اما با موه های روشن گاهی از اتاقشان بیرون می آمدند. به من لبخند می زدند و با هم چایی یا قهوه می خوردیم. گاهی فکر می کردم این ها هیچ شباهتی به بچه هنری های ما ندارند. نه موی بلندی، نه نگاه های هنری! نه هیچ بحث پیچیده درباره فلسفه و ... فقط یکی از آنها ریش یک خطی زردی وسط چانه اش داشت مثل بچه هنری های خودمان.
آنها صبح ها دیر می آمدند و شب ها تا دیر وقت کار می کردند. درست مثل بچه هنری های خودمان اما سیگار نمی کشیدند!!! یک روزاز دوستم درباره ی آنها پرسیدم. واقعاً در این اتاق کوچک در طبقه ی پنجم با دوتا کامپیوتر اپل اینجا چه کار می کنند؟ این امکانات توی ایران هم قابل توجه نیست چه برسد به لندن. دوستم گفت: مگر پوستر فیلمشان را ندیدی. پایین زدند.
و اینطوری بود که من اولین برنده های جایزه ی اسکار در عمرم را دیدم!
07 November 2008
دایی جان ناپلئون 2
at
10:28 PM
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
ma ha seneman be daei jan napelon didan nemiresad kash yek tozihi jaei midadi ke chera esme in postha in ast.
aval ha ke taze amade boodam bazi vaght ha ta'ajob mikardam ke chera hame chiz dar khiaban computeri nist o dijital boodan az dar odivar nemibarad. hala digar aadi shode.
از فیلم ها و انیمیشن های روزگار کودکی و نوجوانی من گفته ای
در غربت آدم هر کلام آشنایی را می بلعد
Post a Comment