تمام خانه از چوب بود. چوب هایی به رنگ شکلاتی که انگار هنوز هم بوی چوب داشتند. درست مثل خانه های چوبی اروپای شمالی که در عکس ها می بینیم!
با لبخند همیشگی اش از ما استقبال کرد. از یک در کوچک وارد سالن بزرگ خانه شدیم که پر از مبلمان و صندلی های چوبی و اجناس گوناگون بود. دیوارها از تابلوها و عکس های کوچک فرش شده بودند. بعضی از عکس ها خیلی قدیمی بودند. عکس های سیاه و سفیدی که بچه ها به شکل مردم روسیه زمان تزار لباس پوشیده و موهای خود را یک طرف شانه کرده بودند.
متوجه گربه های زیادی شدیم که آزادانه در خانه رفت و آمد می کردند. وقتی روی مبل ها نشستیم باید مواظب می شدیم تا گربه ای که بین ما و تشک مبل لم داده بود، له نمی شد!
این اولین بار بود که به خانه اش می رفتم. حس خوبی داشتم. همسرم هم همین حس را داشت. در فاصله ای که رفت تا قهوه و شیرینی ما را آماده کند یاد اولین روز آشنایمان افتادم.
زمستان 1384، وقتی بعد از یک هفته فیلمبرداری در شبه جزیره میانکاله به سمت فریدون کنار می رفتیم تا از آخرین بازمانده های درناهای سیبری در ایران تصویربرداری کنیم. تلفنی با او صحبت کردم. لهجه ی غلیظ او درست مثل آمریکایی ها بود. اما فارسی را با کلمات مناسب و جمله بندی های گاه اشتباه صحبت می کرد. در میان تمام کج خلقی های مسئولین محیط زیست و عدم همکاری ها آنها، او بسیار مثبت و منطقی صحبت می کرد. یکی دو ساعت دیگر به فریدون کنار می رسیدیم. راننده اهل بهشهر بود و کاملاً منطقه را می شناخت. با تعجب از ما پرسید که چرا به فریدون کنار می رویم. بعد از شنیدن صحبت های ما با تاکید گفت بسیار کار خطرناکی می کنیم. مردم فریدون کنار با غریبه ها خوب نیستند و بارها مسافرین را کتک زده اند. درناها در مناطقی زندگی می کنند که آنها برای پرندگان دام گذاری می کنند اما اگر کسی به آن مناطق نزدیک شود حتی ممکن است کشته شود!!! این صحبت ها کمی برای ما اغراق آمیز به نظر می رسید اما یادم آمد که در محیط زیست تهران نیز به من یادآوری شد که هر اتفاقی در فریدون کنار بیفتد مسئولش خودمان هستیم!! وقتی به فریدون کنار رسیدیم با بقیه گروه که در ماشین دیگری بودند، مشورت کردم اما متاسفانه راننده آنها هم داستان های مشابهی را تعریف کرده بود!!
به او دوباره تلفن زدم. در تنها سالن شهر بود، جایی که مردم برای جشن روز درنا جمع شده بودند. مناسبتی که هرگز به گوشم نخورده بود! می خواستم با او مشورت کنم اما از ما خواست که در جشن شرکت کنیم. جلوی در سالن از دستیارم خواستم به شهر برود و دراین مورد اطلاعاتی کسب کند. ده دقیقه طول نکشید که برگشت و با همان منگی همیشگی اش گفت : نگران نباشید از سال 57 تا حالا فقط یک نفر را کشته اند!! در همین هنگام مسئول محیط زیست شهر از سالن خارج شد. تپل با شکم برآمده و کت و شلواری که نشانه ی تمام مدیرهای دولتی شده است. موضوع را به او گفتم. بسیار کوتاه و بی رمق گفت: اگر سر وصدا کنید یا وارد دامگاه آنها بشوید چماق می کشند!! مسئولیت جانتان با خودتان است!
به او خبر دادند که ما رسیده ایم. به سرعت بیرون آمد و برای اولین بار او را دیدم. زنی مسن که صدایش پشت تلفن حداقل بیست سال جوان تر بود! بیشتر موهای بلوندش سفید شده بودند و چروک صورتش نشان از سالهای طولانی زندگی می داد. لبخند به لب داشت و مملو از زندگی بود.
الن ووسالو( توکلی) که بعد ها فهمیدم اهل کشور آرام فنلاند است. او بیش از 30 سال پیش زمانی که در آمریکا دانشجوی شیمی بوده است با آقای توکلی همکلاسی ایرانی خود ازدواج می کند و به ایران می آید. آنها در شهرک فردوس شهرستان نور ویلای چوبی زیبایی به سبک خانه های فنلاندی درست می کنند تا برای تعطیلات به این ویلا بیایند. در آن سالها الن همراه همسرش به فریدون کنار می رود تا 27 درنای سیبری که هر زمستان به ایران مهاجرت می کنند را به چشم خود ببیند. پرندگان زیبا و کمیابی که باعث می شوند الن هر روز به دیدن آنها برود. جایی که مردم فریدون کنار برای پرندگان دامگذاری می کنند و نباید هیچ صدای انسانی شنیده شود. این تماشا کردن های روزانه همچنان ادامه پیدا می کند. اما حوادث بعد از انقلاب و مشکلات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی باعث می شود آقای توکلی تصمیم به ترک ایران و مهاجرت به آمریکا بگیرد. الن خوب می دانست که با اوضاوع پیش آمده، اولین چیزی که در ایران آسیب خواهد دید محیط زیست و حیات وحش است. بنابراین اگر کسی به فکر درناها نباشد شاید سالهای بعد درنایی به ایران نیاید. او از آقای توکلی می خواهد ایران را ترک نکند. اما شوهرش مثل هفت میلیون ایرانی مهاجر تصمیم می گیرد برای آرامش و زندگی بهتر ایران را ترک کند. الن از شوهر خود جدا می شود و در ایران می ماند و انجمن درنای سیبری را تاسیس می کند و روزهای زیادی به تحقیق و حفاظت از درناها می پردازد. روزهایی که تاکنون 26 سال طول کشیده است!!!
از آن پس زندگی او صرف بقای نسل درناها شده است. سالهای سختی را پشت سر گذاشته است . در یکی از دانشگاه ها ی مازندران زیست شناسی تدریس می کرده است اما مدیران تندرو تصمیم می گیرند به جای اواز یک استاد ایرانی استفاده کنند بنابراین او را از دانشگاه اخراج می کنند!! او به عنوان یک فرد خارجی وارد جامعه مردم بومی فریدون کنار می شود. کسانی که در زمستانها به صید پرندگان مهاجر می پردازند. پرندگانی که داخل شالیزارهای پرآب آنها زندگی می کنند. هر صدایی یا عبور فردی موجب فرار پرندگان می شود بنابراین آنان غریبه ها را دوست ندارند و برای حفظ سکوت و آرامش دامگاه ها تا سرحد مرگ مزاحمین را کتک زده اند. الن در روزهای اول با مشکلات بسیاری وارد جامعه بسته دامگذاران می شود. با او بد رفتاری های بسیاری شده است . بارها او را از این دامگاه ها بیرون کرده اند و گاهی افکار منحرف برخی او را آزرده است. اما در تمام این سالها راه خود را مصمم ادامه داده است. دامگذاران محلی بعد از مدتها به حضور بی سر و صدا و همیشگی او عادت کرده اند و او آرام آرام رابطه خود را با آنها گرمتر گرمتر کرده است.
امروز بعد از 26 سال دامگذاران جوان او را مادر خود می نامند. چرا که از کودکی حضور او را در دامگاه ها و کنار پرندگان دیده اند. قدیمی ها نیز احترام خاصی برای او قائل هستند.( به طوریکه با سفارش او تیم تصویربرداری ما بدون مشکل وارد این دامگاه ها شد.) اوبه تمام این افراد که برخی حتی سواد خواندن و نوشتن نداشتند اهمیت درناهای سیبری را آموخته است. الن با جمع آوری کمک های بین المللی، بخصوص کمک های مالی دولت فنلاند انجمن درنای سیبری را تاسیس کرده است که تمام دامگذاران و جوانان تحصیل کرده ی محلی علاقمند به محیط زیست، عضو این انجمن هستند. مردم محلی که خانواده ای با خانواده دیگر کینه و ستیز داشتند در این انجمن روبروی یکدیگر نشستند و برای بقای نسل پرندگان گفتگو کردند! کودکان شهر فریدون کنار بخوبی می دانند در ایران چند نوع درنا وجود دارد و درنای سیبری از کجا و کی به ایران مهاجرت می کند. خصوصیات درناها چیست و برای بقای نسل آنان چه باید کرد. اگر وارد شهر فریدون کنار بشوید حتماًٌ تابلوهای مغازه های بسیاری را خواهید دید که نام درنا دارند و بر سردر خیلی از ساختمان ها تصویر درنای سیبری را می بینید از جمله سر در ساختمان فرمانداری! در مرکز شهر نیز میدانی به این نام وجود دارد که مجسمه ای از درنا وسط آن نصب شده است!
اما متاسفانه الن در طول این سال ها شاهد ازبین رفتن سریع جنگل ها و گسترش شهرنشینی تا مرز این دامگاه ها بوده است. تعداد درناها که بسیار به سلامت محیط زیست حساس هستند هر سال کاهش یافته است و از 27 قطعه به 2 قطعه در سال 1384 رسیده است. گاهی تلاش های او برای جلوگیری از نابود کردن این گونه های نادر با واکنش عجیب و غیر منطقی مسئولین مربوطه همراه بوده است. حتی محیط زیست منطقه از گزارش های او نسبت به کاهش تعداد درناها دلگیر شد و نام جاسوس درنا را برای او خلق کرد و مقاله ای در روزنامه همشهری به این عنوان نیز منتشر شد! اما اگر حضور او تا امروز نبود بسیار زودتر نسل این پرندگان منقرض می شد. اگرچه به نظر می رسد ما آخرین تصاویر را از این پرندگان گرفته ایم و شاید از این پس هرگز کسی در ایران درناهای سیبری را نبیند اما هنوز هم امید به آینده در برنامه ها و تلاش های الن وجود دارد.
حتی من یک بار از او پرسیدم: این طور که معلوم است به زودی نسل درناهای سیبری در ایران منقرض خواهد شد، بعد شما چه می کنید؟ این همه تلاش چه می شود؟ تکلیف انجمن شما چیست؟
انگار او بارها به این سئوالات فکر کرده بود. جواب داد که از چند سال پیش فعالیتهای انجمن را برای نگهداری دامگاه ها که در جهان بی نظیر هستند و حفظ نسل سایر پرندگان مهاجر برنامه ریزی کرده است!
مطمئنم اگر الن در یک کشور دیگر بجز ایران زندگی می کرد، بارها نامش را در مجله ها و روزنامه ها خوانده بودیم و بارها او را در تلویزیون در حالیکه جوایز مختلفی دریافت می کرد، مشاهده کرده بودیم. خیلی از ما نام زنانی را که در آفریقا درباره شامپانزه یا گوریل ها تحقیق کرده اند را شنیده ایم . اما هرگز نامی از او درجایی شنیده نشده است.
او تاکنون اجازه نداده است از زندگیش فیلمی بسازیم. امروز انجمن درنای سیبری نیز توسط جوانان تحصیل کرده ی محلی اداره می شود. اگر امسال درناها به ایران مهاجرت نکنند باید گفت که نسلشان در ایران منقرض شده است! اگر هم نسل شان منقرض شود شاید هیچ تغییر مستقیمی در زندگی من و شما ایجاد نشود، اما وقتی به زندگی او فکر می کنم، گاهی از خودم می پرسم من در 26 سال زندگی ام چه کرده ام؟ آیا اگر به من 26 سال فرصت بدهند می توانم حتی یک کوچه در یک شهر ایران را آن طور که می خواهم نامگذاری کنم؟!؟
با لبخند همیشگی اش از ما استقبال کرد. از یک در کوچک وارد سالن بزرگ خانه شدیم که پر از مبلمان و صندلی های چوبی و اجناس گوناگون بود. دیوارها از تابلوها و عکس های کوچک فرش شده بودند. بعضی از عکس ها خیلی قدیمی بودند. عکس های سیاه و سفیدی که بچه ها به شکل مردم روسیه زمان تزار لباس پوشیده و موهای خود را یک طرف شانه کرده بودند.
متوجه گربه های زیادی شدیم که آزادانه در خانه رفت و آمد می کردند. وقتی روی مبل ها نشستیم باید مواظب می شدیم تا گربه ای که بین ما و تشک مبل لم داده بود، له نمی شد!
این اولین بار بود که به خانه اش می رفتم. حس خوبی داشتم. همسرم هم همین حس را داشت. در فاصله ای که رفت تا قهوه و شیرینی ما را آماده کند یاد اولین روز آشنایمان افتادم.
زمستان 1384، وقتی بعد از یک هفته فیلمبرداری در شبه جزیره میانکاله به سمت فریدون کنار می رفتیم تا از آخرین بازمانده های درناهای سیبری در ایران تصویربرداری کنیم. تلفنی با او صحبت کردم. لهجه ی غلیظ او درست مثل آمریکایی ها بود. اما فارسی را با کلمات مناسب و جمله بندی های گاه اشتباه صحبت می کرد. در میان تمام کج خلقی های مسئولین محیط زیست و عدم همکاری ها آنها، او بسیار مثبت و منطقی صحبت می کرد. یکی دو ساعت دیگر به فریدون کنار می رسیدیم. راننده اهل بهشهر بود و کاملاً منطقه را می شناخت. با تعجب از ما پرسید که چرا به فریدون کنار می رویم. بعد از شنیدن صحبت های ما با تاکید گفت بسیار کار خطرناکی می کنیم. مردم فریدون کنار با غریبه ها خوب نیستند و بارها مسافرین را کتک زده اند. درناها در مناطقی زندگی می کنند که آنها برای پرندگان دام گذاری می کنند اما اگر کسی به آن مناطق نزدیک شود حتی ممکن است کشته شود!!! این صحبت ها کمی برای ما اغراق آمیز به نظر می رسید اما یادم آمد که در محیط زیست تهران نیز به من یادآوری شد که هر اتفاقی در فریدون کنار بیفتد مسئولش خودمان هستیم!! وقتی به فریدون کنار رسیدیم با بقیه گروه که در ماشین دیگری بودند، مشورت کردم اما متاسفانه راننده آنها هم داستان های مشابهی را تعریف کرده بود!!
به او دوباره تلفن زدم. در تنها سالن شهر بود، جایی که مردم برای جشن روز درنا جمع شده بودند. مناسبتی که هرگز به گوشم نخورده بود! می خواستم با او مشورت کنم اما از ما خواست که در جشن شرکت کنیم. جلوی در سالن از دستیارم خواستم به شهر برود و دراین مورد اطلاعاتی کسب کند. ده دقیقه طول نکشید که برگشت و با همان منگی همیشگی اش گفت : نگران نباشید از سال 57 تا حالا فقط یک نفر را کشته اند!! در همین هنگام مسئول محیط زیست شهر از سالن خارج شد. تپل با شکم برآمده و کت و شلواری که نشانه ی تمام مدیرهای دولتی شده است. موضوع را به او گفتم. بسیار کوتاه و بی رمق گفت: اگر سر وصدا کنید یا وارد دامگاه آنها بشوید چماق می کشند!! مسئولیت جانتان با خودتان است!
به او خبر دادند که ما رسیده ایم. به سرعت بیرون آمد و برای اولین بار او را دیدم. زنی مسن که صدایش پشت تلفن حداقل بیست سال جوان تر بود! بیشتر موهای بلوندش سفید شده بودند و چروک صورتش نشان از سالهای طولانی زندگی می داد. لبخند به لب داشت و مملو از زندگی بود.
الن ووسالو( توکلی) که بعد ها فهمیدم اهل کشور آرام فنلاند است. او بیش از 30 سال پیش زمانی که در آمریکا دانشجوی شیمی بوده است با آقای توکلی همکلاسی ایرانی خود ازدواج می کند و به ایران می آید. آنها در شهرک فردوس شهرستان نور ویلای چوبی زیبایی به سبک خانه های فنلاندی درست می کنند تا برای تعطیلات به این ویلا بیایند. در آن سالها الن همراه همسرش به فریدون کنار می رود تا 27 درنای سیبری که هر زمستان به ایران مهاجرت می کنند را به چشم خود ببیند. پرندگان زیبا و کمیابی که باعث می شوند الن هر روز به دیدن آنها برود. جایی که مردم فریدون کنار برای پرندگان دامگذاری می کنند و نباید هیچ صدای انسانی شنیده شود. این تماشا کردن های روزانه همچنان ادامه پیدا می کند. اما حوادث بعد از انقلاب و مشکلات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی باعث می شود آقای توکلی تصمیم به ترک ایران و مهاجرت به آمریکا بگیرد. الن خوب می دانست که با اوضاوع پیش آمده، اولین چیزی که در ایران آسیب خواهد دید محیط زیست و حیات وحش است. بنابراین اگر کسی به فکر درناها نباشد شاید سالهای بعد درنایی به ایران نیاید. او از آقای توکلی می خواهد ایران را ترک نکند. اما شوهرش مثل هفت میلیون ایرانی مهاجر تصمیم می گیرد برای آرامش و زندگی بهتر ایران را ترک کند. الن از شوهر خود جدا می شود و در ایران می ماند و انجمن درنای سیبری را تاسیس می کند و روزهای زیادی به تحقیق و حفاظت از درناها می پردازد. روزهایی که تاکنون 26 سال طول کشیده است!!!
از آن پس زندگی او صرف بقای نسل درناها شده است. سالهای سختی را پشت سر گذاشته است . در یکی از دانشگاه ها ی مازندران زیست شناسی تدریس می کرده است اما مدیران تندرو تصمیم می گیرند به جای اواز یک استاد ایرانی استفاده کنند بنابراین او را از دانشگاه اخراج می کنند!! او به عنوان یک فرد خارجی وارد جامعه مردم بومی فریدون کنار می شود. کسانی که در زمستانها به صید پرندگان مهاجر می پردازند. پرندگانی که داخل شالیزارهای پرآب آنها زندگی می کنند. هر صدایی یا عبور فردی موجب فرار پرندگان می شود بنابراین آنان غریبه ها را دوست ندارند و برای حفظ سکوت و آرامش دامگاه ها تا سرحد مرگ مزاحمین را کتک زده اند. الن در روزهای اول با مشکلات بسیاری وارد جامعه بسته دامگذاران می شود. با او بد رفتاری های بسیاری شده است . بارها او را از این دامگاه ها بیرون کرده اند و گاهی افکار منحرف برخی او را آزرده است. اما در تمام این سالها راه خود را مصمم ادامه داده است. دامگذاران محلی بعد از مدتها به حضور بی سر و صدا و همیشگی او عادت کرده اند و او آرام آرام رابطه خود را با آنها گرمتر گرمتر کرده است.
امروز بعد از 26 سال دامگذاران جوان او را مادر خود می نامند. چرا که از کودکی حضور او را در دامگاه ها و کنار پرندگان دیده اند. قدیمی ها نیز احترام خاصی برای او قائل هستند.( به طوریکه با سفارش او تیم تصویربرداری ما بدون مشکل وارد این دامگاه ها شد.) اوبه تمام این افراد که برخی حتی سواد خواندن و نوشتن نداشتند اهمیت درناهای سیبری را آموخته است. الن با جمع آوری کمک های بین المللی، بخصوص کمک های مالی دولت فنلاند انجمن درنای سیبری را تاسیس کرده است که تمام دامگذاران و جوانان تحصیل کرده ی محلی علاقمند به محیط زیست، عضو این انجمن هستند. مردم محلی که خانواده ای با خانواده دیگر کینه و ستیز داشتند در این انجمن روبروی یکدیگر نشستند و برای بقای نسل پرندگان گفتگو کردند! کودکان شهر فریدون کنار بخوبی می دانند در ایران چند نوع درنا وجود دارد و درنای سیبری از کجا و کی به ایران مهاجرت می کند. خصوصیات درناها چیست و برای بقای نسل آنان چه باید کرد. اگر وارد شهر فریدون کنار بشوید حتماًٌ تابلوهای مغازه های بسیاری را خواهید دید که نام درنا دارند و بر سردر خیلی از ساختمان ها تصویر درنای سیبری را می بینید از جمله سر در ساختمان فرمانداری! در مرکز شهر نیز میدانی به این نام وجود دارد که مجسمه ای از درنا وسط آن نصب شده است!
اما متاسفانه الن در طول این سال ها شاهد ازبین رفتن سریع جنگل ها و گسترش شهرنشینی تا مرز این دامگاه ها بوده است. تعداد درناها که بسیار به سلامت محیط زیست حساس هستند هر سال کاهش یافته است و از 27 قطعه به 2 قطعه در سال 1384 رسیده است. گاهی تلاش های او برای جلوگیری از نابود کردن این گونه های نادر با واکنش عجیب و غیر منطقی مسئولین مربوطه همراه بوده است. حتی محیط زیست منطقه از گزارش های او نسبت به کاهش تعداد درناها دلگیر شد و نام جاسوس درنا را برای او خلق کرد و مقاله ای در روزنامه همشهری به این عنوان نیز منتشر شد! اما اگر حضور او تا امروز نبود بسیار زودتر نسل این پرندگان منقرض می شد. اگرچه به نظر می رسد ما آخرین تصاویر را از این پرندگان گرفته ایم و شاید از این پس هرگز کسی در ایران درناهای سیبری را نبیند اما هنوز هم امید به آینده در برنامه ها و تلاش های الن وجود دارد.
حتی من یک بار از او پرسیدم: این طور که معلوم است به زودی نسل درناهای سیبری در ایران منقرض خواهد شد، بعد شما چه می کنید؟ این همه تلاش چه می شود؟ تکلیف انجمن شما چیست؟
انگار او بارها به این سئوالات فکر کرده بود. جواب داد که از چند سال پیش فعالیتهای انجمن را برای نگهداری دامگاه ها که در جهان بی نظیر هستند و حفظ نسل سایر پرندگان مهاجر برنامه ریزی کرده است!
مطمئنم اگر الن در یک کشور دیگر بجز ایران زندگی می کرد، بارها نامش را در مجله ها و روزنامه ها خوانده بودیم و بارها او را در تلویزیون در حالیکه جوایز مختلفی دریافت می کرد، مشاهده کرده بودیم. خیلی از ما نام زنانی را که در آفریقا درباره شامپانزه یا گوریل ها تحقیق کرده اند را شنیده ایم . اما هرگز نامی از او درجایی شنیده نشده است.
او تاکنون اجازه نداده است از زندگیش فیلمی بسازیم. امروز انجمن درنای سیبری نیز توسط جوانان تحصیل کرده ی محلی اداره می شود. اگر امسال درناها به ایران مهاجرت نکنند باید گفت که نسلشان در ایران منقرض شده است! اگر هم نسل شان منقرض شود شاید هیچ تغییر مستقیمی در زندگی من و شما ایجاد نشود، اما وقتی به زندگی او فکر می کنم، گاهی از خودم می پرسم من در 26 سال زندگی ام چه کرده ام؟ آیا اگر به من 26 سال فرصت بدهند می توانم حتی یک کوچه در یک شهر ایران را آن طور که می خواهم نامگذاری کنم؟!؟
پانوشت: عکس خانم توکلی (الن) درحال مشاهده درناها. کاری که 26 سال انجام داده است!
2 comments:
وقتی یک اتفاق بد میفته یا یک چیزی از دست میره دو گروه از آدم ها عذاب وجدان ندارن. یکی اون گروهی که اصلا نمیدونه چه خبره؟ و یکی دیگه اونایی که حس میکنن هر کاری که میتونستن و از دستشون بر اومده کردن ....
الن توکلی از دسته دومه و فکر می کنم شاید برای همینه که ناامید نیست و احساس شکست نمیکنه ...
مطلبت رو دوست داشتم.:)
kaf kardam....
Post a Comment