پشه ای از سطح آب برخواست. درچشمان ورآمده ی وزغی حرکت بالهایش مو به مو ثبت شد. زبان از دهان وزغ بیرون شد. فاصله ی اندک وزغ تا پشه طی می شد. تا لحظه ای دیگر پشه خوراک وزغ می شد.
درآسمان، چشمان عقاب بر کنار برکه ی خاموش تیزشد. تا لحظه ای دیگربر کناره ی آب فرود می آمد. وزغ درمیان چنگالهایش طعمه ی امروزش می شد. مرد پیر صیاد از میان نی ها به آسمان چشم داشت تا لحظه ای دیگر تور می انداخت. عقاب هم بر دام او صید می شد. شکاربانی بر تپه ای مشرف صیاد را تعقیب می کرد تا لحظه ای دیگر صیاد را دستگیر می کرد. آن پسر جوان دوربین بدست منتظر، لحظه ی حادثه را در ذهن ثبت می کرد.
پسر یک قدم برداشت وقتی داشت عکس این لحظه را ثبت می کرد. باتلاقی منتظر کام باز می کرد. چون پسر غرق می شد و جسدش طعمه ی موجودات ریز می شد! پشه ای که از آنجا می گذشت بر سطح آب می نشست.چند ذره به پاهایش می نشست. یک ذره هم از موجودات ریز بود. پس وقتی از سطح آب پر باز می کرد درچشمان وزغی حرکت بالهایش موبه مو ثبت می گشت!!!!
09 October 2007
انا لله و انا علیه راجعون
at
8:55 AM
Labels: داستان کوتاه
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
this is so called metamorphism!
Post a Comment