30 April 2008

پرواز714

به صندلی خالی کنار خود زل زده بود. چرا او یک بار هم شانس نمی آورد؟ وقتی با اتوبوس سفر می کرد همیشه مسافر صندلی کناری، مرد روستایی بود که بوی جوراب هایش تا مقصد، خواب را زهر مارش می کرد و بیداری هم تحمل تماشای تلاش بی شاعبه همسفرش برای فرو کردن انگشتان زمختش در سوراخ های دماغش بود تا شاید چیزی به دست آورد و به کناره های صندلی بمالد!
قطار هم داستان دیگری داشت. کوپه او همیشه پر می شد از یک خانواده ی هفت نفره با بچه های قد و نیم قد که حتماً یکی از آنها نوزادی بود با صدای رسای ونگ زدن! مادر خانواده هم با نگاههای سرزنش آمیز همیشه تلاش می کرد چادرش را جمع و جور کند تا از چشم ناپاک او در امان بماند!
اما این بار با هواپیما سفر می کرد! پرواز714 به مقصد کیش! حتماً صندلی کناری باید نوید بخش روزهای خوب آینده می شد. در همین فکرها بود که رویاش تبدیل به واقعیت شد. خانم جوان زیبایی بلیت به دست روبروی ردیف او تلاش می کرد شماره ردیف را با شماره صندلیش چک کند. قند در دلش آب شد. با خودش التماس می کرد: بشین ... تو رو خدا بشین همین جاست!
باورتان می شود؟ دخترزیبا کنار او نشست!
دختر با لیخندی دل انگیز از او معذرت خواهی بی دلیلی کرد. باور کردنی نبود صندلی کناری او بود!
((خدایا مرسی تو خیلی باحالی)) این جمله ای بود که در قلبش تکرار می کرد. لطافت خاصی هوای آنجا را پرکرد. بوی عطرگرانبهای دختر مستش کرده بود و در فضای گرم آنجا احساس خنکی شعف انگیزی می کرد. نفس های دختر را حس می کرد و نیم رخ زیبای او را کمتر نگاه می کرد تا در طول پرواز همچنان این تصویر تازگی داشته باشد! حسابی زق کرده بود. دختر خم شد روزنامه ای را از جیب پشت صندلی جلویی برداشت. صحفه اول را با دقت نگاه کرد. پسر هم چشمان عسلی او را با دقت نگاه می کرد! دختر با اشاره دست، تیتر بزرگ روزنامه را نشان داد و نسبت به حرفهای آدمی که مورد توجه و مهر همه است! اعتراض گونه گفت: واقعاً که! پسر به انگشتان کشیده دختر که ناخن های بلند سرخ رنگش آن را جذاب تر کرده بود خیره شد. دختر لبخند زد!
ذهن پسر سریعترین پردازش زندگیش را شروع کرد. حالا باید تمام فرمولهایی را که در دانشگاه برای مخ زدن همکلاسی های دختر استفاده می کرد، بازخوانی می کرد. سیاست؛ عجب پز روشنفکری خوبی! یاالله شروع کن! لبخندی زد و مستقیم توی چشمان دختر زل زد.
ناگهان هواپیما تکان وحشتناکی خورد و صورت دخترمملو از وحشت زشتی شد. در این شرایط روحانی اصلاً نفهمیده بود هواپیما کی پرواز کرده است! مهمانداران سراسمیه به سمت کابین هواپیما رفت و آمد می کردند. بلندگوی هواپیما صدای هیجان زده خلبان را پخش کرد: مسافرین سریع کمربندهای ایمنی را وصل بزنید!
باز هم یک تکان شدید دیگر! این بار صدای جیغ زنان وکودکان بلند شد. دختر هم چنان جیغی کشید که در گوش پسر سوت مداوم پایان برنامه های تلویزیون شروع به نواختن کرد. تکان بعدی، اوضاع را کاملاً عوض کرد! چون دختر ناخودآگاه پسر را بغل کرد و درگوش تقریباً ناشنوای پسر جیغ هایش را ادامه داد. حالا فاصله ی او با شانس رویایش به صفر رسید بود. گویا گوشش نزدیکترین قسمت بدنش با او بود! با هر حرکت ناجور هواپیما دختر پسر را بیشتر فشار می داد!
تکان ها با شدت بیشتری ادامه پیدا کرد. اوضاع خیلی بدی بود. هواپیما داشت سقوط می کرد! اما خدا را شکر به خیر گذشت. این حادثه فقط دو مجروح داشت. مردی که صورت و تنش از خراشهای زیاد خون آلود شده بود و زنی که تمام ناخن های بلندش شکسته بود!

28 April 2008

علاقه ی شدید صدا وسیما به آمریکا!!

اگر اهل اخبار باشید و خبرهای صدا وسیما را گوش کنید و ببینید. حتماً تا به حال چندین بار خبر آتش سوزی جنگل های کالیفرنیا آمریکا و یا ایالت های دیگر این کشور را از تلویزیون دیده اید. این خبرها با آب و تاب فراوان و به صورت روزشمار پی گیری و تصاویر متنوعی نیز نشان داده می شود. مثلاً شما می دانید امروز چندمین روزی است که جنگل های کالیفرنیا در آتش می سوزد و مقامات محلی از مهار آتش ناتوان شده و درخواست کمک کرده اند. چند روز بعد هم می فهمید که هنوز در برخی از نقاط آتش سوزی ادامه داد و خلاصه کلام، دولت آمریکا نا کارآمد است و آمریکا هم گویا جهنم شده است!!!!
آلان خوشبختانه آتشی در جنگل های آمریکا وجود ندارد و ظاهراً این آتش در جنگلهای نوشهر خودمان ادامه دارد! راستی چرا واحد مرکزی خبر علاقه ای به آتش سوزی در نوشهر ندارد و ترجیج می دهد آتش سوزی در کشور آمریکا را خبررسانی کند؟ البته باید اعتراف کرد گستردگی آتش سوزی در جنگل ها کالیفرنیا یا جاهای دیگر آمریکا قابل مقایسه با آتش سوزی جنگل های نوشهر نیست، همانطور که وسعت جنگل های کالیفرنیا یا جاهای دیگر آمریکا قابل مقایسه با جنگل های شمال ایران نیست!!!
شاید دلیل این علاقه شدید به خبررسانی از کشور آمریکا، این باشد که به هرحال چند نفری از کارکنان واحد مرکزی خبردرآمریکا تحصیل کرده اند یا فامیل و آشنایی دارند که در آمریکا زندگی کند اما ممکن است کسی از این عزیزان نه در نوشهر تحصیل کرده و نه فامیل و آشنایی در نوشهر داشته باشد!!!
نظرات

26 April 2008

دایره ی زندگی آدم های زنگی

فیلم دایره زنگی اولین کار سینمایی پریسا بخت آور به واقع آیینه زیبایی است از جامعه ی زشت مردم تهران! پریسا بخت آور با توجه به تجربه اش در ساختن سریال های تلویزیونی با استفاده از دیالگو ها و میزانسن رایج تلویزیونی و طنز تلخ عامه پسند و بازیگران این عرصه، هم گیشه را به دست آورده و هم با نگاهی عمیق و نو و البته ردپای طرز نگاه اصغرفرهادی، فیلمی درخور تعمق و تحسین آفریده است. فیلمنامه ای که بصورت دایره ای زندگی آفت زده ی اقشار مختلف را روایت می کند و به نظر می رسد شعاع این دایره بزرگ از دایره های کوچکتری تشکیل شده اند که هریک زندگی دایره ای شخصیت های داستان هستند.
این دایره از سرقت یک اتومبیل آغاز می شود. خانواده ای از کمک به مرد دزد زده امتناع می کند و کروات مرد این خانواده نیز سرقت می شود! در انتهای فیلم سارق کراوات و اتومبیل روبرو می شوند. درحالیکه بیننده نمی توانست تصور کند سارقان این افراد باشند. فیلم تلاش می کند نشان دهد جامعه به قدری معیوب است که هر کسی ممکن است آلوده شده باشد و پیرامون این دایره را بی هدف طی کند. همان چیزی که مرد خانواده اول می گوید: هرکسی ممکن است دزد باشد. من، او و ...
در ابتدا به نظر می رسد گرفتار یک فیلم خاله زنکی از نوع سریال های تلویزیونی شده ایم . اما فیلم به آرامی بیننده را از گفتگو های طنزآمیز و رفتارهای مبتذل شخصیت ها دور می کند و به عنوان ناظری از بیرون دایره می فهمد این زندگی جامعه ماست که این گونه مبتذل شده است و شاید برای گروهی هم این شبهه را ایجاد کند که آیا ما هم در این دایره گرفتار شده ایم؟!؟
بیشتراتفاقات در یک آرپاتمان که سمبل زندگی مدرن و امروزی تهران است رخ می دهد و جالب اینجا است که پشت بام محل برخوردها و رویارویی اهالی ساختمان است . جایی که همه نگران یک چیز هستند؛ دایره ی زنگی یا همان بشقاب ماهواره ای که ارتباط آنان را با جهان بیرون برقرار می کند. پنهانی بودن این ماجرا عجیب است چون هیچ خطری برای حاکمان وجود ندارد و تا کسی از اهالی ساختمان آدم فروشی نکند اتفاقی برای دایره زنگی نخواهد افتاد. اما در حقیقت دغدغه های اصلی آنان رفع کمبودها و عقده های درونی آنهاست. صحنه های پورنو هدف بینندگان مرد و شهرت و توجه دغدغه ی بینندگان زن این دایره زنگی است!
گویا همه ی شخصیت ها عقده های روانی حادی دارند که در شرایط بحران این عقده ها سر برمی آورد و چالش هایی را ایجاد می کند. از مردانی که هر جنس مخالفی را شکار خود می دانند تا زنانی که به شدت دچار کمبود توجه هستند. هریک از شخصیت های فیلم نماد یک قشر و یک نوع زندگی است اما همه گرفتار این عدم تعادل هستند و براحتی به یکدیگر دروغ می گوید و متظاهرانه مهربان می شوند. نسل گذشته نیز در میان این دروغ ها، حیران منتظر بازگشت شرایط از دست رفته است. به نظر می رسد همه از قشر مرفع یا به عبارتی بالای شهر نشین هستند اما پایینی ها هم خواه ناخواه وارد زندگی آنان می شوند. جالب است که اوج بحران در خانواده ی مذهبی و متظاهر وجود دارد. آنچه که همه را نگران کرده است دیدن صحنه های خلاف اخلاق در این دایره زنگی است. چیزی که گویا به آنان تحمیل شده است. اما این صحنه ها ی خلاف اخلاق دقیقاٌ در کنارآنها وجود دارد. آنان همیشه چشم در بیرون از خانه دارند. حتی فیلم مستندی که پسر خانواده ی مذهبی از دختران خیابانی ساخته است تا در جشنواره ها مشهورشود کاملاً بازسازی است و همه ی اهالی ساختمان صورت پنهان شده خواهر او را که نقش دختر خیابانی را بازی می کند، تشخیص می دهند! اما کسی به هویت دختری که با پسر ماهواره ای وارد ساختمان شده است سوءظن ندارد. این افراد به راحتی یکدیگر را متهم می کنند و دنبال مچ گیری هستند و هیچ چیز دیگر را نمی بینند. حتی نیروی انتظامی نیز گرفتار این دایره ی بیهوده است و پسر ماهواره ای را به عنوان متهم اصلی جلب می کند. داخل اتومبیل پلیس تلویحاً به او تذکر داده می شود که مجبور به اعتراف است و در کلانتری همه چیز معلوم خواهد شد!!! حال آنکه مجرم اصلی آزادانه پیرامون دایره را طی می کند، اگرچه اتومبیل هم به صاحب اول خود باز می گردد. تلخ ترین پیام فیلم کودکانی هستند که تمام این رفتارهای غیراخلاقی مقابل آنان صورت می گیرد و حتی دختر سارق از دختر کوچک داخل اتوبوس بلیت نمی گیرد و به او می آموزد که می توان در این دایره ، زنگی بود هرچند دوربین های کنترل کننده که به نظر می رسد برای ترافیک نصب شده اند تمام این داستان ها را می بینند!!!!
این فیلم را ببینید و ازنمایش زیبای زشتی لذت ببرید!

25 April 2008

ال گور، در مبارزه ی خود پایدار است

آخرین خبرها حاکی از این است که ال گور تصمیم گرفته است برای ادامه مبارزه خود با پدیده گرمایش زمین، دنباله ی فیلم مستند "یک حقیقت نا خوشایند" را بسازد. این فیلم مستند که برای ال گور جایزه ی اسکار را به ارمغان آورد برای مردم جهان اخطاری جدی از یک پدیده ی دردناک است. تاثیر این فیلم باعث توجه جهانیان بخصوص مردم کشورهای غربی به مسایل زیست محیطی جهان شد. بطوریکه حزب حاکم استرالیا به دلیل عدم قبول پیمان کیوتو در انتخابات شکست خورد. از طرفی در مبارزات فعلی کاندیدهای ریاست جمهوری آمریکا نظرخواهی در مورد مبارزه با پدیده گرمایش زمین نیز مورد توجه قرار گرفته است. درحقیقت اصرار ال گور در این مبارزه بیانگر باور واقعی او برای نجات زمین است نه انتقام از کسانی که حق ریاست جمهوری او را پایمال کردند. لازم به ذکر است فیلم "یک حقیقت ناخوشایند" به علت دریافت جایزه اسکار مشهور نشد بلکه به علت مشهور شدن جایزه اسکار گرفت.
منبع خبر: http://fa.shortfilmnews.com/shownews.asp?id=1208845270.

23 April 2008

برای او...

می خواهم این بار برای کسی بنویسم که بیش از همه بر گردنم حق دارد. کسی که بدون او زندگیم ممکن نبود و من باید او را بیش از هر چیز دوست داشته باشم، اما نمی دانم به راستی او را آنطور که شایسته است دوست دارم!؟!
این را می نویسم برای زمین ...
در سال گذشته بر اساس باورهایم تلاش کردم همراه یک گروه فیلمساز قسمت هایی از زمین را ببینیم و به دیگران نشان دهیم. " تالاب های ایران" مملو از زیبایی ها و زشت ها بود. پیام دردناک نابودی زمین و سهل انگاری بی خردانه انسان ها. آن هم از نوعی ایرانی!!!
در این مجموعه سختی های بسیاری کشیدیم. از مسیرمال رو کناره ی تالاب بختگان که هر روز باید سه ساعت و نیم پیموده می شد و سه ساعت و نیم برمی گشتیم تا بازداشت در مرز ایران و افغانستان کناره ی تالاب هامون، توسط نیروی انتظامی و بازجویی چند ساعته!!!
شانس آوردیم که مورد هدف قاچاقچیان سوخت و افغان ها قرار نگرفتیم. شانس آوردیم که برای قاچاقچیان مشروبات الکلی در اطراف تالاب زریوار بی خطر بودیم! شانس آوردیم که هیچ افعی را در جزایر ارومیه لگد نکردیم و البته خدا رحم کرد که پای کسی روی مین های مانده از جنگ در اطراف تالاب شادگان نرفت! چه خوب شد که هیچ وقت قایقمان واژگون نشد.
گاهی دوربین در اثر سرمای زیاد روی قایق از کار می افتاد و گاهی از رطوبت زیاد درتالاب انزلی خاموش می شد. خوراکمان هم معلوم بود؛ کنسرو ماهی!
یکی از مدیران صدا و سیما به من تذکر داد که هر بار تکرار اصل پنجاهم قانون اساسی در ابتدای هر برنامه چقدر ضرر مالی برای من دارد، اما هر بار اول هر برنامه اصل پنجاهم قانون اساسی را خواندیم و خوشحالم اگر فقط یک نفر هم آن را شنیده باشد!
امان از تیغ سانسور و امان از بد سلیقه ای های مردان میز نشین و سرانجام داستان پخش آن که خود حکایت دیگری بود!!!
اما خوب می دانم همه ی اینها برای تمام مهربانی زمین هیچ است.
به مناسبت روز زمین!

دریاچه بختگان روزهای آخر حیات خود


محل فوق در ابتدای فصل خشک


تالاب انزلی


درخچه های آشغال – تالاب انزلی


قاچاق سوخت – تالاب هامون


و آب با خود یک پیام داشت: زندگی


قاچاقچیان مشروبات الکلی – تالاب زریوار


سایه ای از بهشت – تالاب زریوار


آلما گل - پرواز قوها با صدای سوت که در ضبط این صدا ناتوان بودیم


آلماگل(گلستان)


دریاچه ی شور(گلستان) تالابی که سالها هیچ محیط بانی آنجا نرفته بود!

16 April 2008

ای پدر پول بسوزه...!


استانبول،خیابان استقلال 5 آوریل 2008

15 April 2008

خلیجی که مسلمان شد!!

خبر رسیده است که خلیج فارس مسلمان شده است و قرار است از این به بعد خلیج اسلامی نامیده شود!! این راه حل هوشمندانه که توسط برخی از مسئولین برای جلوگیری از شیطنت های گوگلی عنوان شده است، خاطر برادران عرب را نیز جمع می کند تا شاید باج بگیرند و بگویند" انرژی هسته ای حق مسلم ماست" یعنی " انرژی هسته ای حق مسلم شماست" به هر حال آقایان فراموش کرده اند، اگر شما کوتاه می آیید آنها کوتاه بیا نیستند که خلیج فارس خودشان را خلیج اسلامی بنامند. وگرنه تا حالا عربستان سعودی که مهد اسلام است و قبله ی مسلمانان جهان، مسلمان شده بود و نامش را عربستان اسلامی گذاشته بود. این درآمد میلیونی هم که هرسال از حجاج عزیز کسب می شود حلال تر می شد!! تا حالا هم هیچ شیخ نشینی عقلش نرسیده است نام کشورش را یا حتی یک روستای کوچکش را به پسوند یا پیشوند اسلامی مزین کند. البته کاسه های داغ تر از آشی مثل خودمان و پاکستان و بنین و این اواخر افغانستان وظیفه شرعی خود را انجام داده اند و اسلام را قبل یا بعد از هرچیزی از جمله جمهوری اضافه کرده اند. خلیج فارس هم خلیج اسلامی بشود که بهتر است. فقط امیدوارم آقایان انتظار نداشته باشند خلیج فارس مذکر باشد چون مراسم ختنه سوران آن بد جوری دیدنی می شود!!!
خب البته این شاید یک جور پیشگویی هم باشد. وقتی مولوی شاعرترک می شود و رودکی ازبک و فارابی قزاق و بیرونی و ابن سینا عرب و نوروز هم از میراث معنوی افغان ها و تاجیک ها، چه بسا فردا زاگرس و البرز اسلامی یا عربی یا هرچیز دیگر بشوند. بد نیست این سه جزیره را پیشکش کنیم تا امارات از تلاش خود برای ثبت نام رازی به عنوان دانشمند کشورش و عوض کردن اسم خلیج فارس دست بردارد و ما را هم از این زحمت که هراز چندگاهی باید پتیشن پر کنیم و اعتراض کنیم نجات دهد. اگر هم خواستند نام ایران را منگولستان یا مشنگستان می گذاریم اصلاً چه فرقی می کند؟ چه کسی می داند ایران کجای نقشه جهان است!!!

01 April 2008

اندر حکایات گره

حقیقتش را بخواهید گره در زندگی گاهی نقش حیاتی بازی می کند. تصورش را بکنید وقتی تلاش می کنید گره بند کفشتان را باز کنید و صاحب خانه جلوی در، تک تک حرکاتتان را با دقت نظارت می کند و هرچه تلاش می کنید این گره بند کفشتان باز نمی شود که نمی شود! حالا دیگر تعارفات معلوم تک کشیده است و همه در سکوت شما را نگاه می کنند. بازهم تلاش می کنید و با یک لبخند خشک شده مصنوعی به چهره پرمعنی صاحب خانه نگاهی می کنید و ....
اما موقعیت های طلایی دیگری نیز وجود دارد. وقتی در ارتفاع سه هزارمتری کوه، باران شدید تمام زندگیتان را خیس کرده است و با مصیب چادری به پا می کنید تا سریعتر مثل موش آب کشیده به داخل لانه یتان بخزید اما باید این کفش های گلی را دربیاورید تا داخل چادر را به گند نکشید! اما حالا مگر این گره لعنتی باز می شود!
کوه است و طبیعت خدا! هرچه به دهانتان می آید نثار این گره می کنید اما بی خودی دهانتان را نجس نکنید. باز نمی شود!! در این شرایط مطمئن باشید براحتی پاهایتان تا دهانتان می رسد. از دندانهایتان هم کمک می گیرید. اما گره از خر شیطان پیاده بشو نیست که نیست. پس چه کار می کنید؟ خر شیطان را داخل چادر می برید و همه جا را به گند می کشید؟ نه، در سال نوع آوری و شکوفایی یک راه حل خلاقانه به شما پیشنهاد می کنم. خر شیطان را بیرون از چادر بگذارید و داخل چادر به راحتی دراز بکشید. بگذارید کفشهایتان هر چقدر می خواهد آب بخورد. اگر کقش کوهتان گرتکس نیست به پزشک مراجعه کنید!!
مردم تهران هر لحظه با یک گره روبرو هستند. کافی است در یک خیابان رانندگی کنید تا معنی گره را بفهمید و دیگر نگران گره بند کفشتان نباشید. اما مهمترین گره، گره همین روز یعنی سیزده به در است. خیلی مواظب باشید. موقع گره زدن دقت کنید. یکهو شوخی شوخی گره می زنید بدبخت و بچاره می شوید ها. این گره درست مثل گره طناب دار است که اگر می خواهید نمایش خودکشی بدهید باید دقت کنید جو گیر نشوید که خیلی سفت گره بزنید. آن بالا ممکن است دیگر کسی به دادتان نرسد!!!

پانوشت: 1- گرتکس نوعی پارچه که گفته می شود ضد آب است. اما در ایران گاهی این معنی صادق نیست.
2- بعضی ها آنقدر گره زدن را دوست دارند چهارده به در هم می گیرند. هه هه هه ....