14 May 2007

چگونه لاکپشت از خرگوش جلو زد؟

این داستان دیگه قدیمی شده. خیلی تکراریه! اما چنین چیزی چطورامکان داره؟ حالا داستانی رو تعریف می کنم که بدونید تمام افسانه ها بر پایه واقعیته!
همین نوروز امسال بود که تصمیم گرفتیم به اتفاق عیال با ده ، پانزده نفراز دوستان بریم دیدن جزیره قشم! خب، البته لحظه رفتن فهمیدیم یه کم تعدادمون بیشتراز ده پانزده نفره. بله ما با 48 نفر رفتیم قشم! (می دونید!... درکشورما برای برنامه ریزی باید تلورانس 30 یا 40 نفررو درنظر داشت. خب اینجا ریاضیات خیلی پیچیده است!)
خلاصه اینکه چه مصیبت ها کشیدیم تا با این عده توی جزیره ماشین پیدا کنیم بماند. اما یکی از برنامه ها دیدن تخم گذاری لاکپشت های پوزه عقابی بود که نسلشون درحال انقراضه و ازکجا معلوم که نوروز بعد دیگه این داستان صحت نداشته باشه!!! شما برای اینکه بفهمید این لاکپشت های دریایی کجا تخم هاشون رو توی ماسه های ساحلی پنهان می کنند لازم نیست زحمت زیادی بکشید. چون قبلاً محیط زیست جزیره زحمت کشیده و از در ورودی جزیره تابلو نصب کرده و متر به متر شما را به سر گنج ببخشید محل تخم گذاری لاکپشت ها راهنمایی می کنه!!!! البته لاکپشت های درحال انقراض برای تخم گذاری شب ها میآن ساحل ! اما با چه منظره ای روبرو می شن ؟ الان براتون می گم. 30 یا 40 نفر آدم محقق لاکپشت های دریای که منتظر اونها توی ساحل تخمه می شکنند و چای می خورند!! یعنی ما این همه محقق داریم؟ ... لطفاً سئوال های پرت و پلا به سرتون نزنه. اگه راستشو بخوای می گم بله ما که فقط در انرژی هسته ای پیشرفت نکردیم!
چون می خوام بحث سیاسی نشه می رم سر اصل مطلب. ما هم شب به التماس از سرپرست مون خواستیم بریم اونجا....نه قربان! من محقق لاکپشت های دریایی نیستم اما برای نون درآوردن باید از جوونورهای این مملکت فیلم بگیرم تا کار محیط زیست رو آسون کنم و لازم نباشه برای هر جوونوری توی دشت و بیابون تابلو نصب کنه!!!
تعداد زیادی محقق لاکپشت های دریایی هم همراه ما بودند!!( ما دوستان کله گنده زیادی داریم) که ما هم لا به لای اونها توی وانت نشستیم و به ساحل دریا رفتیم. جای شما خالی. فکر نمی کنم سواحل کاستاریکا هم اینقدر آدم (محقق لاکپشت های پوزه عقابی) به عمرش دیده باشه. ما که 40 نفر بودیم گروه های دیگه هم با احتساب بچه های زیر پنج سال و محققین بالای هفتاد سال همین حدود بودند! لاکپشت بیچاره مثل آدم های تیر خورده فیلمهای تارانتینو خودشو می کشید روی ماسه ها تا یه جای امنی پیدا کنه! بعد چون دیگه رمقی براش نمونده بود مجبور شد همون اونجا زمینو بکنه! شروع کرد به تخم گذاری که هیجان بی وصفی جمعیت محققین رو غرق درخودش کرد! همه بلند بلند حرف می زدند و تخمه می شکستند و چه متلک های بامزه ای به لاکپشته می گفتند! البته محققین به در می گفتند تا پنجره خانومهای حاضر درجلسه یعنی ببخشید منظور اینکه خود خانومها بشنوند. قسمت هیجان انگیزه ماجرا زمانی شروع شد که یکی از محققین با دوربین حرفه ای تمام اتوماتیک Panonosouic خودش از لاکپشته عکس گرفت و فلاش اون همه جا رو روشن کرد! محیط بان حاضر درجلسه از محققین خواست که فلاش نزنند و چون محققین کشور ما خیلی کنجکاوند فلاش های دوربین همه جا رو مثل روز روشن کرد تا همه بفهمند که چرا باید فلاش نزنند!!!! لاکپشت بیچاره سرشو می برد تو لاک خودش. اما محققین دور اون جمع شده بودند وانگار خبرنگارها یه هنرپیشه معروف رو دیدند. محیط بان گفت: حداقل از جلو توی صورت این بنده خدا فلاش نزنید مسلمونا!! نور فلاش ها از صورتش وارد می شد از ته لاکپشت خارج می شد! جالبترین قسمت داستان اینکه یکی از خانومها محقق حاضر درجلسه بعد از اینکه شش ، هفت عکس البته با فلاش گرفت به ال سی دی دوربین نگاه کرد و با حالتی مظلومانه گفت بچه ها عکسها چیز خوبی نمی شه اه(به فتحه) ...... و بلافاصله یک عکس دیگه هم برای اینکه کون محیط بان بخیل رو بسوزونه گرفت! یکی از دوستان محقق دیگه هم رفت جلوی صورت لاکپشت بیچاره روی ماسه ها نشست و پاشو دراز کرد. لاکپشت تا اونجا که می تونست سرشو جمع کرده بود اما بازم سرشو عقب کشید تا پاهای خانوم محقق از توی دهنش بیرون بیاد!!!! دیگه لاکپشت اگر هم می خواست نمی تونست تخم بگذاره! چون ممکنه بود با این وضع سر زا بره !! یه چیزی هم از عقبش آویزون بود که بیشتر به اون چیز آقایون شباهت داشت و تخم ها از اون خارج می شدند. اون چیزشو هم جمع کرد و دم درست و حسابی که نداشت اما لاکش هم کولش بود گذاشت با سرعت جت فرار به سوی آبهای اقیانوس آزاد بدون مردم آزار! حالا خودتون قضاوت کنید آیا لاکپشت نمی تونه توی این جور فرارها از خرگوش جلو بزنه؟!؟

4 comments:

Anonymous said...

خیلی خوب نوشته بودی! نمی دونم بگم یادش بخیر یا نه... از بس که اون شب حرص خوردم!

Anonymous said...

Unfortunatelly the same story for brain drain or human capital flight!

Anonymous said...

عجب!
ازین عجب مسخره-کن-ها نه ها! عجب ِ واقعی. هم برای این پست هم برای پست «چگونه می توان خدا را دید». این دوتا یه حس عجیبی داشت. چقدر خوبه که این ها رو می نویسی، و خوب هم می نویسی. «سربازان ِ جهانی» رو هم با لذت خوندم و به نظرم داستان جالبی بود. احساس می کنم اون هم خیلی به این خاطرات و سفرها ربط داشت. کاش یه روز فیلم کوتاهشو بسازی: من در نقش بیل حاضرم بازی کنم قربان! می شه اسلحه رو بندازم؟ مطمئنید نمی شه؟ پشیمون نشید بعدا ها :))
------------------------------------
قالب وبلاگ قشنگه یه جورایی هم تو مایه ی این خاطرات سفری هستش که نوشتی: رنگ سبزش و اون آقا کلاه درازوی نقاشی بالای صفحه که خیلی بامزه است. اما این حقیر همچنان در ختمته شماست: لو
گویی امری باشه در کنیم از خودمون براتون.

Anonymous said...

Pishnahad daram:
dafe bad ke lashkar mifrestadid be hamoom zayemoon in laki khanoom filmbardari ke mikonid vase laki bekhunid:
Laki joon ghorboonetam
heyroonetem
Atishe , sare gheyloonetam
sadaghe , bala gardoonetam
Chand mahe dari
LAKI
chera nemizayi?!!!
(Hala)
Laki,
CHand mahe dari
Laki
Chera nemizayi (beshkan faramoosh nashavad, garche ritm baraye sine zani ham ghabel ejrast)
ahha,, agar didid raft sare 4dard ba hayajan flash bezanid o bekhunid:
in mah oon mah sar oomaaaaad
baba Lakiyesh nayoomad....