13 May 2007

سربازان جهانی

جسد ها به شدت باد کرده اند. اگر باتلاق در تابستان خشک نمی شد، شاید هیچ وقت پیدا نمی شدند. سربازها با مسلسل هایشان اطراف دو روستایی مضنون که جسدها را پیدا کردند، ایستاده اند و با چشمان وحشت زده جسد ها را نگاه می کنند. اسلحه ها را از کنار جسدها برمی دارند.
شش ماه قبل در یک عملیات هلی برد تفنگداران آمریکایی برای پاکسازی نیروهای شورشی اینجا پیاده شدند. فرمانده دسته فریاد زد: خب، بچه ها توی گروه های دوتایی پخش می شید... تماستونو با ماقطع نکنید!
مارتین به بیل نگاه می کند: یا لا رفیق... تا شب نشده باید برگردیم!
آسمان نعره می کشد وهردو به آسمان نگاه می کنند. یک ساعتی نگذشته، باران شروع می شود. آسمان بسته و شب زودتر فرا می رسد. باد تند قطرات باران را روی صورت آنها می پاشد. لباسهایشان ضد آب است! زوزه باد شدیدتر می شود. بیل: ما کجا هستیم مارتین؟ ... گم نشیم؟
مارتین می خندد: چی می گی رفیق گم بشیم؟..... به هر کدوم از ما سه هزاردلار آویزونه. ما رو توی جنگلهای آمازون هم پیدا می کنند!
مارتین داخل گوشی که به کلاه فلزیش وصل است: مرکز؟...مرکز...ما A88 هستیم ... مرکزمی شنوی؟
بیل با تعجب نگاه می کند و او هم: مرکز...مرکز؟ Fuck ... مثل اینکه تماس ما قطع شده!
مارتین: مهم نیست یه نگاهی به GPS بنداز!
بیل با نگرانی: این لعنتی هم قاطی کرده... مثل اینکه رعد و برق کار خودشو کرده...Shit
مارتین: مگه می شه ... اوه خدای من مثل اینکه توی دردسر افتادیم!
بیل : حالا چیکار کنیم قربان؟
مارتین: قربان؟
بیل: آره شما هرچی باشه دو ماه از من ارشدتر هستید قربان!!!
مارتین: هی رفیق بی خیال شو آلان هر دوتامون توی یه وضعیتیم!
بیل: قربان من منتظر دستورشما هستم از کدوم طرف بریم قربان؟
مارتین متحیر به آسمان سیاه نگاه می کند و بعد به روبرو اشاره می کند! هردوحسابی خسته شده اند چند ساعتی داخل گل و لای راهپیمایی کرده اند. بیل: قربان می تونم اسلحه روهم بندازم؟
مارتین: نه این یکی رو باید حتماً نگه داری!
بعد از ساعتها بیل درحالیکه گریه می کند: قربان ما گم شدیم... ما گم شدیم.
مارتین: دیوونه ... اونا با ماهواره حتی اشکهای تو رو می بینند. این قدر ضعیف نباش. بزودی گروه نجات می یاد دنبال ما!!
بیل: کجا داریم می ریم قربان؟
مارتین: من از کجا باید بدونم لعنتی؟.... تو مگه بدون GPS هم جایی رفتی؟
... فکر کنم از این رودخانه که رد بشم به روستایی چیزی می رسیم.
چند قدم جلو می روند. مارتین: برگرد... برگرد!
موقع فرار بیل که عقب بود جلو است! بیل: ولم کن... ولم کن منم داری با خودت می کشی پایین!
اسلحه اش را روی به مارتین می گیرد. مارتین که فقط دستها و سرش از آب بیرون است: اگه بزنی منم می زنم.
بیل: می زنم.
مارتین: نمی تونی!
بیل: ولم کن...کمک ...کمک

2 comments:

Anonymous said...

shahriar bad nist nazare khodeto be onvabe ke kasi ke sar reshte dare az cinema ham dar morede khode film ham begi.
bazam revayate khoobi bood. to ghalame revayie khoobi dari

شهریار said...

salam behnam in ye dastane kutah az kodame, filmi dar kar nist faghat esmesh be kenaye az ye film entekhab shode!