به بهانه ی نمایش فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین! برنده جایزه یوزپلنگ طلایی از جشنواره لوکارنو و چندین جایزه ی دیگر ازجشنواره های معتبر جهانی.
کرکره های مغازه ای بالا می رود. مردی چند کیلو خرما می خرد. این اولین سکانس فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین به کارگردانی سامان سالور است. فیلمی که درشرایط سخت جوی، برف وسرمای واقعی ساخته شده است و شاید این بهترین مشخصه فیلم برای دسته بندی درآثار نئورئالیسم سینمای ایران باشد. تمام فیلم سیاه وسفید است که شاید بهترین تکنیک برای نمایش لوکیشن های پربرف است؛ چنانکه در این نماها، بیننده نیز بدنبال تنوع رنگها نیست. البته نماها به قدری طراحی پیچیده دارند و میزانسن و قاب بندی ها طوری شکل گرفته است که ابتدا تصور می شود با یک اثرفرمالیستی مطلق روبرو هستیم و در آن محتوا از فرم جدا شده است. اما داستان آرام آرام جان می گیرد و خط روایی فیلم در فرم عجین می شود و شخصیت پردازی بر اساس فرم فیلم صورت می گیرد. شخصیت های اصلی دو وجه سیاه و سفید دارند، گاهی شما وجه سیاه را می بینید و گاهی سفید! صدری، شخصیت اصلی فیلم در ابتدا فردی خشن، دروغگو و ظالم است که بخاطر رسیدن به جنس مخالف هر عملی انجام می دهد اما یدی، شخصیت دوم فیلم نقش سفیدی دارد که با صداقت هدف صدری را دنبال می کند. در نیمه بعدی فیلم همه چیز جابه جا می شود و صدری رنگ سفید می گیرد و یدی سیاه می شود. اما در پایان فیلم شخصیت های سفیدی را می بینید که ناخودآگاه تحریک شده آنان از تنهایی، گاهی سیاهی پدید می آورد و چیزی شبیه الگوی روانشناختی فروید برای آنان قابل تعریف است اما عشق های آنان خالص و از نوع دیگری است! شاید به همین دلیل سیاه وسفید بودن فیلم بسیار آن را جذاب کرده است.
جاده ی جدید که نمادی از مدرن شدن جوامع انسانی است، باعث فراموشی جاده پربرف قدیمی شده است. صدری، پهلوان روزگاران گذشته شخصیت اصلی فیلم است و از بد روزگار باید پمپ بنزینی را اداره کند که در این جاده متروک قرارگرفته است. صحنه هایی از ردپاها روی تپه های پر برف و نمای باز حرکت او به سمت مقصدی نامعلوم درحالیکه دوربین درمیان حلقه های لاستیک او را مرحله به مرحله تعقیب می کند، تنهایی و رازدار بودن این شخصیت را به خوبی در قالب فرم معرفی می کند. درحقیقت صدری به یک تبعید خود خواسته تن داده است و دراین تنهایی با دنیای پرآشوب درون خود کلنجار می رود. او همیشه نگران آب و هوا است ، چون دوست دارد برف ببارد! از طرفی همیشه به یدی امیدواری می دهد که روزی مسافرین از این جاده عبور خواهند کرد!!! بیننده در ابتدا با این تضاد روبرو می شود؛ اگر برف ببارد جاده ی متروک بسته خواهد شد و امید واهی صدری برای عبور ماشین ها از جاده ی متروک برای چیست؟
طنز ظریف فیلم و قاب بندی های ساده و رازی که برای همه بارها گفته می شود سکانس های معرفی شخصیت دوم فیلم یعنی یدی است. او هم به این تبعید خود خواسته تن داده است تا عشق خود را به سرانجامی برساند. یدی همیشه در نماهای ساده ومیزانسن های قابل پیش بینی دیده می شود. چراکه شخصیت او نیز ساده و قابل پیش بینی است. اما دو شخصیت دیگر که ارتباط این دو مرد تنها و عاشق را با دنیای خارج برقرار و گاهی تنهایی آنها را پر می کنند؛ مرد نعش کش و پستچی هستند. پستچی شخصیت سمج و فرصت طلبی دارد. اما مرد نعش کش تنها شخصیت خاکستری فیلم است. این دوبخاطر شغلشان با آدمهای تنهای فیلم ارتباط دارند. البته در طول داستان متوجه می شویم که این دو نیز در دنیای تنهایی خود زندگی می کنند! حسین که پستچی است با پدر و برادرعقب مانده خود زندگی می کند. تحمل برادرعقب مانده و پدرپیرش به اندازه زندگی در لاشه اتوبوس قدیمی صدری ویدی کنار پمپ بنزین متروک سخت است! حسین نامه های عاشقانه یدی را به دختر آرزوهای او می رساند! حسین با دوچرخه نامه رسانی می کند و مجبور است مسیر طولانی و شیب های تندی را طی کند تا به پمپ بنزین متروک برسد! او برای تعویض دوچرخه خود با یک موتورسیکلت همواره تلاش می کند و سکانسهای طنزآمیزی از برخورد او با رییسش برای رسیدن به این هدف لحظات شیرینی را پدید می آورد. حسین(پستچی) همیشه از یدی می خواهد در هدفش سمج باشد تا موفق شود. نصرت در جاده های متروک به دنبال جسد آدمهای برف زده ای می گردد که تنها رها شده اند تا بتواند از نعش کشی آنان درآمدی کسب کند. او رابطه خوبی با صدری دارد. وجه اشتراک آنها انتظار برای برف است! البته بساط تریاک نیز که به وضوح با سیخ وسنگ نمایش داده می شود ارتباط آنان را قوی تر می کند! زندگی دوباره ی این مرد تنها با یک مرگ آغازمی گردد. صدری بارها یدی را به دزدی یکی از پمپ ها متهم می کند و با فحاشی و کتک زدن یدی سعی دارد او را مجبور به ترک آنجا کند. اما یدی همچنان مقاومت می کند. قرارهای پنهانی صدری با معشوقه اش در اتومبیل دخترصورت می گیرد. دختر حتی یک کلمه هم با صدری صحبت نمی کند. نمای بسته ای را می بینیم که صدری از برخورد دستش با دست دختر که روی دنده اتومبیل است جلوگیری می کند. تمام این نماها وقتی برای بیننده معنی دار و تکان دهنده است که می فهمیم اتومبیل دختر در زیر برف گرفتار شده است و معشوقه صدری در حقیقت جسد دختر عکاسی است که ماهها قبل گم شده است! صدری اتومبیل را زیر خروارها برف پیدا کرده است و عاشق دختر مرده ای شده است که کلامی با او حرف نمی زند. اما صدری برای او درد دل می کند و از گذشته اش تعریف می کند. اینکه چگونه عاشق زنی در بین تماشاچیان نمایش پهلوانی اش شد. زن چادری که فقط چشمانش را می دید و عاشق صدایش شده بود و سرانجام با نگاه کردن در چشمان او پاهایش لرزیده است و بر اثر آسیب دیدگی، دیگر نتوانست نمایش بدهد و منزوی شده است. این نوستالژی او را به یک عشق انتزاعی دیگری کشانده است. چرا که هویت واقعی او مرده است و فقط می تواند همدم یک مرده دیگر شود. صدری بخاطر برملا نشدن این راز به یدی تهمت دزدی می زند و دائم او را کتک می زند! سرانجام راز صدری توسط یدی برملا می شود و او انگشتر و گردنبند طلای جسد را می رباید و توسط حسین برای معشوقه اش هدیه می فرستد. حسین سرانجام موتور را بدست می آورد. او که در این مدت نامه های یدی را با خط خود بازنویسی کرده و به اسم خود به دختر داده است جواهرات را بعنوان هدایای عروسی به دختر می دهد و با او ازدواج می کند. یدی به دیدن دختر می رود ولی با ناباوری حسین را در خانه دختر می بیند. بهترین سکانس فیلم اینجا شکل می گیرد. مطمئناً هیچ کارگردان جوانی نمی تواند این صحنه را این چنین زیبا طراحی کند مگر اینکه تجربه مستند سازی سامان سالور را داشته باشد. حسین واقعیت تلخ را به یدی می گوید اینکه عشق او یک طرفه بوده است و دختر هرگز یدی را نمی شناخته است و او نامه ها را به آدرس دختر دیگری می برده است!!
صدری هم از ترس فاسد شدن جسد معشوقه اش و معصیت پنهان کردن آن مجبور می شود راز خود را به نصرت بگوید و او هم جسد را از آنجا می برد. جسد داخل نعش کش از صدری دور می شود و او با چشمان پر اشک دنبال اتومبیل می دود!
یدی بخاطر دزدی جواهرات جسد از صدری حلالیت می طلبد و به دنبال آدرس جدید می رود!! بدین ترتیب نزدیکترین دوستان این مردان تنها عشق آنان را می دزدند و دوباره آنها را با واقعیت تلخ تنهایی روبرو می کنند! آنان ناخودآگاه به یکدیگر ظلم کرده اند و کیفر آن را نیز تحمل می کنند. درحقیقت حسین برای بدست آوردن دختر این مسیر را طی کرده و صدری هم برای پی بردن به راز مرده ها با نصرت همنشینی کرده است!
درسکانس پایانی فیلم ، یک حرکت ترکیبی دوربین با تراولینگ و کرین صدری را تعقیب می کند که پمپ پنهان شده را باز می گرداند و حسین پستچی نیز جواهرات را به دست صدری می دهد تا به یدی باز گرداند! درحالیکه برف می آید نصرت با چند کیلو خرما به پمپ بنزین نزدیک می شود.
محسن نامجو بازی درخشانی به نمایش می گذارد. اما درمقابل بازیگر نقش نصرت توانایی خوبی ازخود نشان نمی دهد و حتی تپق های او در فیلم حس می شود. حرکات ترکیبی دوربین در میزانسن نماها به قدری پیچیده است که گاهی فیلمبردار درفوکس کشی تصاویر ناتوان می ماند! دیالوگها بسیار روان و مناسب نوشته شده اند و طنز جذابی را پدید آورده اند. به نظر می رسد فیلمنامه از ترکیب دو ایده فیلم کوتاه شکل گرفته است اما فیلمنامه از این دو ایده، به خوبی یک اثر پیوسته و یگانه را پدید آورده است. درمجموع چند کیلو خرما برای مراسم تدفین شاهکار زیبایی از سامان سالور است که مانند شخصیت هایش در انزوا و تنهایی مانده است! حتی برچسب سیاه نمایی نیز چیزی از ارزشهای کار کم نمی کند. اگر انتخاب لوکیشن پمپ بنزین برای نمایش انسانهای تنها در جاده متروک کمی کلیشه ای و برداشتی از آثار جاده ای یا فیلم پاریس تگزاس به نظر می رسد اما به روابط انسانی در این فیلم بسیار قوی پرداخته می شود طوری که این کلیشه را جبران می کند. شاید بتوان به سالور به خاطر انتخاب لوکیشن های کوچه های قدیمی و یک شخصیت عقب مانده در فیلم که مورد پسند جشنواره های خارجی است ایراد گرفت اما سیاه نمایی فیلم یک زبان جهانی است و به ملت و قومیت خاصی تعلق ندارد.
متاسفانه اکران عمومی این فیلم با ابهام روبروست و شاید مانند فیلم خواب تلخ یوسفی که چند سال پیش برنده جایزه کن شد، هرگز موفق به اکران عمومی نشود. اما پیش بینی می شود که این فیلم به علت داستان زیبا و طنز مناسب در اکران عمومی نیز موفق خواهد شد. بی توجهی مسئولین سینمایی کشور و منزوی کردن این گونه فیلمهای کارگردانان جوان توسط منتقدین و مطبوعات، به اتهام سیاه نمایی موجب گرایش استعدادهای آینده سینمایی کشور به منابع و تهیه کنندگان خارجی خواهد شد. بنابراین در آینده ما همانند آثار جدید کیارستمی و پناهی و دیگران در آرزوی دیدن آثار این کارگردانان در کشور خواهیم ماند!!!!
کرکره های مغازه ای بالا می رود. مردی چند کیلو خرما می خرد. این اولین سکانس فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین به کارگردانی سامان سالور است. فیلمی که درشرایط سخت جوی، برف وسرمای واقعی ساخته شده است و شاید این بهترین مشخصه فیلم برای دسته بندی درآثار نئورئالیسم سینمای ایران باشد. تمام فیلم سیاه وسفید است که شاید بهترین تکنیک برای نمایش لوکیشن های پربرف است؛ چنانکه در این نماها، بیننده نیز بدنبال تنوع رنگها نیست. البته نماها به قدری طراحی پیچیده دارند و میزانسن و قاب بندی ها طوری شکل گرفته است که ابتدا تصور می شود با یک اثرفرمالیستی مطلق روبرو هستیم و در آن محتوا از فرم جدا شده است. اما داستان آرام آرام جان می گیرد و خط روایی فیلم در فرم عجین می شود و شخصیت پردازی بر اساس فرم فیلم صورت می گیرد. شخصیت های اصلی دو وجه سیاه و سفید دارند، گاهی شما وجه سیاه را می بینید و گاهی سفید! صدری، شخصیت اصلی فیلم در ابتدا فردی خشن، دروغگو و ظالم است که بخاطر رسیدن به جنس مخالف هر عملی انجام می دهد اما یدی، شخصیت دوم فیلم نقش سفیدی دارد که با صداقت هدف صدری را دنبال می کند. در نیمه بعدی فیلم همه چیز جابه جا می شود و صدری رنگ سفید می گیرد و یدی سیاه می شود. اما در پایان فیلم شخصیت های سفیدی را می بینید که ناخودآگاه تحریک شده آنان از تنهایی، گاهی سیاهی پدید می آورد و چیزی شبیه الگوی روانشناختی فروید برای آنان قابل تعریف است اما عشق های آنان خالص و از نوع دیگری است! شاید به همین دلیل سیاه وسفید بودن فیلم بسیار آن را جذاب کرده است.
جاده ی جدید که نمادی از مدرن شدن جوامع انسانی است، باعث فراموشی جاده پربرف قدیمی شده است. صدری، پهلوان روزگاران گذشته شخصیت اصلی فیلم است و از بد روزگار باید پمپ بنزینی را اداره کند که در این جاده متروک قرارگرفته است. صحنه هایی از ردپاها روی تپه های پر برف و نمای باز حرکت او به سمت مقصدی نامعلوم درحالیکه دوربین درمیان حلقه های لاستیک او را مرحله به مرحله تعقیب می کند، تنهایی و رازدار بودن این شخصیت را به خوبی در قالب فرم معرفی می کند. درحقیقت صدری به یک تبعید خود خواسته تن داده است و دراین تنهایی با دنیای پرآشوب درون خود کلنجار می رود. او همیشه نگران آب و هوا است ، چون دوست دارد برف ببارد! از طرفی همیشه به یدی امیدواری می دهد که روزی مسافرین از این جاده عبور خواهند کرد!!! بیننده در ابتدا با این تضاد روبرو می شود؛ اگر برف ببارد جاده ی متروک بسته خواهد شد و امید واهی صدری برای عبور ماشین ها از جاده ی متروک برای چیست؟
طنز ظریف فیلم و قاب بندی های ساده و رازی که برای همه بارها گفته می شود سکانس های معرفی شخصیت دوم فیلم یعنی یدی است. او هم به این تبعید خود خواسته تن داده است تا عشق خود را به سرانجامی برساند. یدی همیشه در نماهای ساده ومیزانسن های قابل پیش بینی دیده می شود. چراکه شخصیت او نیز ساده و قابل پیش بینی است. اما دو شخصیت دیگر که ارتباط این دو مرد تنها و عاشق را با دنیای خارج برقرار و گاهی تنهایی آنها را پر می کنند؛ مرد نعش کش و پستچی هستند. پستچی شخصیت سمج و فرصت طلبی دارد. اما مرد نعش کش تنها شخصیت خاکستری فیلم است. این دوبخاطر شغلشان با آدمهای تنهای فیلم ارتباط دارند. البته در طول داستان متوجه می شویم که این دو نیز در دنیای تنهایی خود زندگی می کنند! حسین که پستچی است با پدر و برادرعقب مانده خود زندگی می کند. تحمل برادرعقب مانده و پدرپیرش به اندازه زندگی در لاشه اتوبوس قدیمی صدری ویدی کنار پمپ بنزین متروک سخت است! حسین نامه های عاشقانه یدی را به دختر آرزوهای او می رساند! حسین با دوچرخه نامه رسانی می کند و مجبور است مسیر طولانی و شیب های تندی را طی کند تا به پمپ بنزین متروک برسد! او برای تعویض دوچرخه خود با یک موتورسیکلت همواره تلاش می کند و سکانسهای طنزآمیزی از برخورد او با رییسش برای رسیدن به این هدف لحظات شیرینی را پدید می آورد. حسین(پستچی) همیشه از یدی می خواهد در هدفش سمج باشد تا موفق شود. نصرت در جاده های متروک به دنبال جسد آدمهای برف زده ای می گردد که تنها رها شده اند تا بتواند از نعش کشی آنان درآمدی کسب کند. او رابطه خوبی با صدری دارد. وجه اشتراک آنها انتظار برای برف است! البته بساط تریاک نیز که به وضوح با سیخ وسنگ نمایش داده می شود ارتباط آنان را قوی تر می کند! زندگی دوباره ی این مرد تنها با یک مرگ آغازمی گردد. صدری بارها یدی را به دزدی یکی از پمپ ها متهم می کند و با فحاشی و کتک زدن یدی سعی دارد او را مجبور به ترک آنجا کند. اما یدی همچنان مقاومت می کند. قرارهای پنهانی صدری با معشوقه اش در اتومبیل دخترصورت می گیرد. دختر حتی یک کلمه هم با صدری صحبت نمی کند. نمای بسته ای را می بینیم که صدری از برخورد دستش با دست دختر که روی دنده اتومبیل است جلوگیری می کند. تمام این نماها وقتی برای بیننده معنی دار و تکان دهنده است که می فهمیم اتومبیل دختر در زیر برف گرفتار شده است و معشوقه صدری در حقیقت جسد دختر عکاسی است که ماهها قبل گم شده است! صدری اتومبیل را زیر خروارها برف پیدا کرده است و عاشق دختر مرده ای شده است که کلامی با او حرف نمی زند. اما صدری برای او درد دل می کند و از گذشته اش تعریف می کند. اینکه چگونه عاشق زنی در بین تماشاچیان نمایش پهلوانی اش شد. زن چادری که فقط چشمانش را می دید و عاشق صدایش شده بود و سرانجام با نگاه کردن در چشمان او پاهایش لرزیده است و بر اثر آسیب دیدگی، دیگر نتوانست نمایش بدهد و منزوی شده است. این نوستالژی او را به یک عشق انتزاعی دیگری کشانده است. چرا که هویت واقعی او مرده است و فقط می تواند همدم یک مرده دیگر شود. صدری بخاطر برملا نشدن این راز به یدی تهمت دزدی می زند و دائم او را کتک می زند! سرانجام راز صدری توسط یدی برملا می شود و او انگشتر و گردنبند طلای جسد را می رباید و توسط حسین برای معشوقه اش هدیه می فرستد. حسین سرانجام موتور را بدست می آورد. او که در این مدت نامه های یدی را با خط خود بازنویسی کرده و به اسم خود به دختر داده است جواهرات را بعنوان هدایای عروسی به دختر می دهد و با او ازدواج می کند. یدی به دیدن دختر می رود ولی با ناباوری حسین را در خانه دختر می بیند. بهترین سکانس فیلم اینجا شکل می گیرد. مطمئناً هیچ کارگردان جوانی نمی تواند این صحنه را این چنین زیبا طراحی کند مگر اینکه تجربه مستند سازی سامان سالور را داشته باشد. حسین واقعیت تلخ را به یدی می گوید اینکه عشق او یک طرفه بوده است و دختر هرگز یدی را نمی شناخته است و او نامه ها را به آدرس دختر دیگری می برده است!!
صدری هم از ترس فاسد شدن جسد معشوقه اش و معصیت پنهان کردن آن مجبور می شود راز خود را به نصرت بگوید و او هم جسد را از آنجا می برد. جسد داخل نعش کش از صدری دور می شود و او با چشمان پر اشک دنبال اتومبیل می دود!
یدی بخاطر دزدی جواهرات جسد از صدری حلالیت می طلبد و به دنبال آدرس جدید می رود!! بدین ترتیب نزدیکترین دوستان این مردان تنها عشق آنان را می دزدند و دوباره آنها را با واقعیت تلخ تنهایی روبرو می کنند! آنان ناخودآگاه به یکدیگر ظلم کرده اند و کیفر آن را نیز تحمل می کنند. درحقیقت حسین برای بدست آوردن دختر این مسیر را طی کرده و صدری هم برای پی بردن به راز مرده ها با نصرت همنشینی کرده است!
درسکانس پایانی فیلم ، یک حرکت ترکیبی دوربین با تراولینگ و کرین صدری را تعقیب می کند که پمپ پنهان شده را باز می گرداند و حسین پستچی نیز جواهرات را به دست صدری می دهد تا به یدی باز گرداند! درحالیکه برف می آید نصرت با چند کیلو خرما به پمپ بنزین نزدیک می شود.
محسن نامجو بازی درخشانی به نمایش می گذارد. اما درمقابل بازیگر نقش نصرت توانایی خوبی ازخود نشان نمی دهد و حتی تپق های او در فیلم حس می شود. حرکات ترکیبی دوربین در میزانسن نماها به قدری پیچیده است که گاهی فیلمبردار درفوکس کشی تصاویر ناتوان می ماند! دیالوگها بسیار روان و مناسب نوشته شده اند و طنز جذابی را پدید آورده اند. به نظر می رسد فیلمنامه از ترکیب دو ایده فیلم کوتاه شکل گرفته است اما فیلمنامه از این دو ایده، به خوبی یک اثر پیوسته و یگانه را پدید آورده است. درمجموع چند کیلو خرما برای مراسم تدفین شاهکار زیبایی از سامان سالور است که مانند شخصیت هایش در انزوا و تنهایی مانده است! حتی برچسب سیاه نمایی نیز چیزی از ارزشهای کار کم نمی کند. اگر انتخاب لوکیشن پمپ بنزین برای نمایش انسانهای تنها در جاده متروک کمی کلیشه ای و برداشتی از آثار جاده ای یا فیلم پاریس تگزاس به نظر می رسد اما به روابط انسانی در این فیلم بسیار قوی پرداخته می شود طوری که این کلیشه را جبران می کند. شاید بتوان به سالور به خاطر انتخاب لوکیشن های کوچه های قدیمی و یک شخصیت عقب مانده در فیلم که مورد پسند جشنواره های خارجی است ایراد گرفت اما سیاه نمایی فیلم یک زبان جهانی است و به ملت و قومیت خاصی تعلق ندارد.
متاسفانه اکران عمومی این فیلم با ابهام روبروست و شاید مانند فیلم خواب تلخ یوسفی که چند سال پیش برنده جایزه کن شد، هرگز موفق به اکران عمومی نشود. اما پیش بینی می شود که این فیلم به علت داستان زیبا و طنز مناسب در اکران عمومی نیز موفق خواهد شد. بی توجهی مسئولین سینمایی کشور و منزوی کردن این گونه فیلمهای کارگردانان جوان توسط منتقدین و مطبوعات، به اتهام سیاه نمایی موجب گرایش استعدادهای آینده سینمایی کشور به منابع و تهیه کنندگان خارجی خواهد شد. بنابراین در آینده ما همانند آثار جدید کیارستمی و پناهی و دیگران در آرزوی دیدن آثار این کارگردانان در کشور خواهیم ماند!!!!
1 comment:
shahriar jan salam.
agha ghabl az har chizi, in mizansen (dictationesho nemidoonam) chie daghighan?
ama dar morede khode film, rastesho bekhay man kheyli ba film haye jashnvare pasandi ke too iran baraye jashnvare haye khareji (makhsoosan Cannes ke ye khorde roshanfekrane tar az Oscar hast) rabeteye khoobi nadaram, rastesh osoolan ba siah namayi rabeteye khoobi nadaram. bayad haghighato pazirfot ke bazi kargardan haye ma moteasefane vase residane be jayeze ye ye jashnvareye khareji soorakh doa ro peyda kardan va fahmidan harchi iran ro siah tar az ooni ke vaghean hast neshoon bedan behtar bord mikonan dar soorati ke baba mishe filme bozorg sakht bedoone siah namayi. hala age harfe mano ghabool nadari in ye shahedo dashte bash, kodoom filme irani ro mishnasi ke chehreye sefid va hata sefid tar az vagheiat az iran neshoon dade bashe (ya hata khakestari)va filme bozorgi boode bashe? film haye sefidi ke too iran sakhte mishe hamashoon dar radeye film haye mostahjan va tanzhaye sakhife kheyli sathi hastan. film hayi ke mesal azashoon khodet kheyli ziad baladi amsale chap dast ke hata ba inke copy e kameli az "My first 50 dates" bood ama ye efzahate kamel bood.. ma hata kare koodak ham ke mikhaym bokonim hamash az faghro falakato badbakhti harf mizanim! nemoonash kolah ghermezi por binande tarin kare koodak ya bache haye aseman ke barandeye Cannes va Oscan nominate ham shode bood!
chera ma nemitoonim filmi mese "About Schmidt" ya "Eternal sunshine of a spotless mind" ke kare ye kargardane zan hast ya hata "Truman show" ke mayeye tanz ham dare ama khodet ke midooni che asaare bozorgi hastan, besazim?
shahriar ghabool kon kargardan ha va nevisande haye cinemayie ma ye kam daran az oon soorakh doayi ke peyda kardan sooe estefade mikonan oonam be tarze FAJI'E(man kari be niate bargozar konande haye oon jashnvare ha nadaram, aslan girim kamelan monsef), filmhaye mese Ab, Bad, Khak, ya Farshe Bad ya hezaran mesale dige ke mitoonestan hade aghal chehreye behtari az iran neshoon bedan na behtar la aghal vaghe'i tar. maskhare injast baziashoon mesle "Farshe Bad" inkare kasif ro zamani anjam midan ke tooye hamoon filmeshoon (sahne haye akhar) ba tasavire zibayi ke az ye keshvare dige neshon midan (dar in mored japan) tooye in siah namayi kar ro tamoom mikonan. man na kari be siasate motesadiane cinemaye iran daram ke chera mojaveze pakhsh mdan ya chera nemidan na kari be siasate jashnvare chi haye oonvare ab ke chera ye film jayeze migire chera yeki nemigire ama vagheiat ro bayad paziroft ke ma dar cinemaye khodemoon monsef nistim va kare khoob anjam nadadim ta hala ke ham sefid bashe ham bozorg!
shad bashi dadashi
Post a Comment