((هیچ راه ورودی نداره، در که بسته است. ساختمان هم طبقه پنجمه))
سروان گارد ویژه نگاهی به پنجره ساختمان انداخت. پرده های بسته اجازه نمی دادند حتی سایه آدمهای داخل اتاق را ببینی. سروان پرسید : ((چندنفرند؟))
(( فقط یک نفره))
می دانست که اگر از بالا فرود بیایند و وارد اتاق شوند شاید گروگان گیر دست به کاراحمقانه ای بزند و به گروگانها شلیک کند. حسابی کلافه بود گرمای هوا هم این موضوع را تشدید می کرد. نگاهی به پشت بام کرد و پرسید: ((اتاق کولرداره؟))
((نه سیستم تهویه مطبوع داره))
ناگهان تلفن زنگ زد. گروگانها یکی یکی پشت تلفن التماس می کردند که پول را به او بدهند تا آنها را آزاد کند! سروان خوب به مکالمات گوش داد و بعد پرسید: ((می دونی چرا صدای گروگانها ضعیفه؟))
((اوم......نه قربان سئوال سختیه))
((نه خیلی ساده است. چون دستاشونو بسته و خودش گوشی رو جلوی دهنشون می گیره!))
بعد از این حرف ناگهان گفت: (( سیستم تهویه مطبوع رو قطع کنید!))
نیم ساعتی بود که تک تیراندازها فقط به دوربین تفنگهایشان خیره شده بودند. چشمان سروان نیز روی پنجره اتاق تیز شده بود. پرده اتاق تکانی خورد و دستی برای باز کردن پنجره از پشت پرده بیرون آمد. سروان ناگهان فریاد زد: ((آتش))
تک تیراندازها شلیک کردند! شیشه ها خرد شدند و خون روی پرده پاچید. نفس در سینه سروان حبس شد. بعد از مدتی کوتاه گروگانها با دستان بسته، دوان دوان و وحشت زده از ساختمان خارج شدند!
سروان گارد ویژه نگاهی به پنجره ساختمان انداخت. پرده های بسته اجازه نمی دادند حتی سایه آدمهای داخل اتاق را ببینی. سروان پرسید : ((چندنفرند؟))
(( فقط یک نفره))
می دانست که اگر از بالا فرود بیایند و وارد اتاق شوند شاید گروگان گیر دست به کاراحمقانه ای بزند و به گروگانها شلیک کند. حسابی کلافه بود گرمای هوا هم این موضوع را تشدید می کرد. نگاهی به پشت بام کرد و پرسید: ((اتاق کولرداره؟))
((نه سیستم تهویه مطبوع داره))
ناگهان تلفن زنگ زد. گروگانها یکی یکی پشت تلفن التماس می کردند که پول را به او بدهند تا آنها را آزاد کند! سروان خوب به مکالمات گوش داد و بعد پرسید: ((می دونی چرا صدای گروگانها ضعیفه؟))
((اوم......نه قربان سئوال سختیه))
((نه خیلی ساده است. چون دستاشونو بسته و خودش گوشی رو جلوی دهنشون می گیره!))
بعد از این حرف ناگهان گفت: (( سیستم تهویه مطبوع رو قطع کنید!))
نیم ساعتی بود که تک تیراندازها فقط به دوربین تفنگهایشان خیره شده بودند. چشمان سروان نیز روی پنجره اتاق تیز شده بود. پرده اتاق تکانی خورد و دستی برای باز کردن پنجره از پشت پرده بیرون آمد. سروان ناگهان فریاد زد: ((آتش))
تک تیراندازها شلیک کردند! شیشه ها خرد شدند و خون روی پرده پاچید. نفس در سینه سروان حبس شد. بعد از مدتی کوتاه گروگانها با دستان بسته، دوان دوان و وحشت زده از ساختمان خارج شدند!
1 comment:
man esmesho ba ejazat mziaram payane khoobe ye dastane bad!
Post a Comment